-
شروع یک کار
چهارشنبه 12 مهر 1396 11:07
تو تمام بازی های بچگیم یه برگه و یه خودکار بود و من معلم یکسری ادم نامریی بودم :)) گاهی وقتا میگم اگه تو عالم بچگی من اونا وجود داشتن الان حتما بزرگ شدن و صاحب زندگی:)) خلاصه اینکه من معلمی و خیلی دو ست داشتم و دارم البته نمیدونم چقدر توانایی انجام این کارو دارم ولی میدونم که خیلی دوست دارم بتونم چیزی رو به کسی یاد...
-
مهان
یکشنبه 5 شهریور 1396 22:58
مهان دختری با لپ های اناری و پوستی پنبه ای در تاریخ 3سوم شهریور ماه 1396چشم های خوشگلشو باز کردو به دنیا سلامی پر از مهر داد... خوش اومدی تنگ بلور امیدوارم همیشه و در همه حال در پناه خدا و زیر سایه پر از عشق خانواده ات باشی
-
بازم هیچی
چهارشنبه 7 تیر 1396 12:08
امروز چهارشنبه 7تیر 96 چند روز پیش دستگاهای اجرایی چهارمین مرحله ازمون استخدامیش بود...وقتی دفترچه شو میخوندی دلت میخواست سر بزاری به بیا بون :)) خلاصه اینکه بازم برای رشته من چیزی نبود اون چیزایی هم که بود برای جنسیت مرد بود:( تصمیم گرفتم دیگه بهش فکر نکنم ...حسرت نخورم که الکی درس خوندم...بیخیال همین که مثلا یه...
-
کیان
پنجشنبه 4 خرداد 1396 15:56
96/3/3 کیان به دنیا اومد پسرک کوچولوی عزیز تولد مبارک با خودم میگم چه تاریخ تولد بامزه ای داری پسر جان به قول فنقل همه مضربی از سه:) کمی شبیه مادرتی همون زن چشم سبز زیباو کمی شبیه پدرت هستی اما نظر من شبیه دایی هفت سالتی :)) امیدوارم پسری باشی ک مادرت وقتی اسمتو میاره تو چشاش افتخارو بشه دید.. من برای همه اتفاقات خوب...
-
فروردین ماه من
دوشنبه 14 فروردین 1396 17:19
14فروردین به نظرم دلگیرترین روز ساله:) چون یه روز بعد تموم خوشی هایی که یک ماه ..حتی بیشتر واسشون برنامه ریزی میکنی امسال رفتیم اصفهان ,از دور دیدمش لذت بخش بود هر چند میون یه دنیا حس گیر کرده بودم ولی قسمت تپش قلبم و دوست داشتم لحظه ای که تا به اون روز نداشتمش
-
رویایی من با تو که دوری
پنجشنبه 21 بهمن 1395 20:45
;کاش یه روز از خواب پاشم تو کنارم باشی با یه لبخند شیرین بهم بگی صبح بخیر بانو...و ببوسمت:) دستمو بیارم سمت ابریشمای توی صورتت همونایی ک عاشقانه دوسشون دارم...لبخندت عمیق بشه و چشماتو ببندی بزاری نوازش کنم چیزیو که حقمه:)) صبحی که کنار تو شروع بشه ..یه صبح دل انگیزه یه صبحی ک دلم نمیخواد به ظهر و شب تبدیل بشه ..دلم...
-
فقط دلم گرفته...............همین
چهارشنبه 29 دی 1395 20:15
گاهی اوقات یهو دلم میگیره..انگار یه ابر بزرگ و سیاه صاف میاد میشینه رو قلبمو شروع میکنه به رعدو برق...کاش حداقل میبارید ..اگه میبارید اینقد رنجور و خمیده نبودم... تو این دل گرفتگیا بدترین اتفاقی که هست اینکه نمیتونم بگم چمه..چون در واقع اصلا نمیدونم دردم چیه.... ........................................ امروز مطلع شدم...
-
تولد
پنجشنبه 9 دی 1395 16:26
تولدمه امروز 25 ساله شدم دیشب به مناسب تولدم یه جشن مختصر گرفته شد ..برای من فرقی نمکنه جشنی باشه یا نه مهم نیتی هست که تو دل بقیه بود..هر چند جز بابا و مامان خوشحالی تو صورت کسی ندیدم.. ممنونم ازت خدایا بابت داشتن پدری که همه تلاششو میکنه واسه خوشحالی ادم ..بابت مادری که قلبش پر عاطفه است...بابت داشتن دوستایی که...
-
چند بند حرف
یکشنبه 28 آذر 1395 16:47
24 اذر صحافی پایان نامرو تحویل دادم ..خیلی ریلکس بم گفت فوق العاده ضعیف هست..دلم میخواست بگم اخه تو به عنوان استاد راهنما چه کمکی به من کردی که این حرفو میزنی؟ولی خوب فعلا نمیشه حرفی زد کارمون گیره)) نمیدونم چه نمره ای میده...در واقع فرقی هم نمیکنه...چه اهمیتی داره وقتی کاری انتظار مارو نمیکشه ..میگن خوش بین باش ولی...
-
ای عم عه فارق التحصیل
پنجشنبه 27 آبان 1395 11:54
امروز بیستو هفتم آبان سال 95 دیروز استاد بخش عملی پروژه رو میخواست ..من هفته گذشته لب تابو بردم پیشش گفتم این قسمت با ارور مواجه شده خیلی راحت گفت من نمیدونم چرا این طور شده خوب این جا کی مقصره که ایشون استاد راهنمای بنده هستن؟ و دیروز که میگم استاد من تا همینجا پیش رفتم میگه یعنی قسمت عملی ندارید؟ دلم میخواست لب تابو...
-
عروسی
شنبه 27 شهریور 1395 22:30
25 شهریور عروسی عزیز دلم مریمی نازم بود خوشبخت بشی
-
..
پنجشنبه 4 شهریور 1395 13:52
یهویی اومدم سری بزنم به وبلاگی که یه زمانی تنها همدمم بود...اوفف چه روزگاری داشتما..اب میخوردم میومدم مینوشتم. همه چیز مت قبله مهر باید 9 واحدیو که پاس نشدمو بردارم و ا/ه خدا بخواد همت کنم پایان ناممو بدم..البته بهمن فرصت اخری فایناله منم تا الان هیچ کاری نکردم
-
..
یکشنبه 9 خرداد 1395 10:26
امروز اولین امتحانمه ای تی 2 و دقیقا همین امروز جشن عقد مری چی هست> خدایا امتحانم و عاقبت مری چی به خیر کن
-
ترم اخری
چهارشنبه 5 خرداد 1395 19:10
ترم اخری معمولا ملت ترم اخر که میشن انگیزشون بیشتره...میگن خوب دیگه داره تموم میشه و سعی تلاششون بیشتر میشه منتها منن این وسط چرا با همه این ادمهای کره خاکی فرق دارم خدا داند... اینروزا هیچ حوصله درس خوندن ندارم اصلا نمیدونم چمه...دلم تنگه..دیشب تو گروه خانوادگی گفتم دلم تنگه و بقیه گفتن برای کی..؟سوالشون جالب بود و...
-
منو نوشتن های الکی
یکشنبه 29 فروردین 1395 15:19
29فروردین 95 قبلا خیلی وابستگی عجیبی به این وبلاگ داشتم جوری که دلم میخاست اب که میخوردم بیامو بنویسم اما الان احساس میکنم به اندازه سر سوزنی از اون احساسا درونم وجود نداره دوروز پیش دایی ع تصادف کرد و ماشینشون اتیش گرفت...خدا خیلی بهش رحم کرده که تونست از ماشین پرت شه بیرون و بلایی سرشون نیومده خدارو شکر ولی ماشین...
-
عیدو دانشگاه
یکشنبه 15 فروردین 1395 15:43
امروز 15 فروردینه من در سایت دانشگاه مثلا مشغول کار اموزی ام :)) البته کار اموزی چیه بیشتر نگهبانی میدم تا اینکه چیزی یاد بگیرم یا مشغول کار باشم ..خب دیگه اینم سیستم دانشگاه ماست .. البته بهتر ..این روزو اختصاص دادم به پروزه فاینال راجب مجازی سازی سرور مطلب جمع میکنم... تو ایام عید که فرصت نشد لای هیچ کتابیو باز کنم...
-
۹۴
چهارشنبه 19 اسفند 1394 18:20
امروز نوزدهم اسفند ماه سال ۹۴ حوصله ام سر رفته ... خرید عید فعلا فقط دوتا پارچه و یه تونیک دانشگاه کاملا بی هدفو بس برنامس اقای خاستگار پنج جلسه از رفتنش گذشته ولی انگار اصلا نیومده اینقد حضورش بیرنگ بوده خدایا ده روز اخر سال له خیر بگذرون و ۹۵سال خوبی رقم بزن یرای همه
-
الکی نوشت
شنبه 8 اسفند 1394 18:35
پارسال اسفند ماه درست یک هفته مونده به عید یکی از اقواممون فوت شد و امسال یکی دیگه از اقواممون که یک خانم 34(یا بیشتر نمیدونم) ساله فوت شد و امروز تشعییعش بود .. الان دلم خیلی گرفته یه حال عجیبی ام انگار یه چیز بزرگ گم کردم..هم به خاطر این خانم ناراحتم هم به خاطر نتیجه انتخابات و هم به خاطر درسام و پروزه فاینال و......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اسفند 1394 15:35
مامی داره خونه رو میتکونه ولی من دست به سیاهو سفید نمیزنم نمیدونم حسش نیست اصلا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 بهمن 1394 22:42
نه اینکه نوشتنم بیادا نه همینجوری الکی مینوسیم که سیاه کرده باشم و جزیی از این صفخات مجازی باشم حالت هر چند بی مفهوم زخم دستم واقعا برام دردسر شد رفتم عکسش گرفتم ببینم نخ بخیه توش مونده یا نه بعد میگه نه اونوقت خودم امشب مه پوستش بلند شد میبینم بع بع نخه خودشو نشون داد منم کشیدمشو لعنت کردم سیستم پزشکیو والا..
-
چی فک میکردم چی شد
یکشنبه 18 بهمن 1394 16:55
واقعا ادم از یک ساعت بعد خودش خبر نداره ...من چه ها که فک میکردمو چها شد...الان میفهمم همه چیز اونجور که ما میخوایم پیش نمیره ... از دانشگاه زنگ زدن که روزای کار اموزیم یکشنبه ها و پنج شنبه هاست ...نمیدونم من فکر میکردم میرم کتابخونه اما اینجور که پیداس فقط سایت باید بریم کار اموزی و اونم دوروز در هفته و سه...
-
زخم...عفونی...خاستگار
جمعه 16 بهمن 1394 22:17
بعضی وقتا یه اتفاقایی می افته که باور ادم دچار زلزله میشه ...یعنی چی؟؟؟خب یه اتفاقایی که ادمو بلرزونه و عجیب باشه دیگه..وقتی دستم با لبه شکسته سرامیک برید اون اولش ترسیده بودم حسابی ولی بعد که بخیه خورد تنها درد بودو درد...بعد از اینکه برای اولین بار قرار بود پانسمانشو باز کنم حسم عجیب بود به گریه افتادم ...میپرسی...
-
بهمن ماه و دی ماهی که گذشت
پنجشنبه 8 بهمن 1394 18:54
دی ماه ..ماه بدی نبود سوم امتحان داشتم و این شروعش بود 5و 7 هم امتحان داشتم و دیگه تا 20 هیچ امتحانی در کار نبود کلا این ترم نمراتم خوب شد و ترم اینده که انتخاب واحدم کردم کلا 24 واحد برداشتم تقریبا هفتصد تومن شهریم میشه پروزه فاینال هم هست به علاوه اون کار اموزیمم دارم فقط خدا باید کمک کنه... و اما اخرای دی و شروع...
-
تولدم
چهارشنبه 9 دی 1394 16:57
بازم یه ۹دی ...دیگه تولد 24سالگیم مبارک همین!¡ ...... 11دی ماه نوشت: تولد امسال مثل هر سال بود با این تفاوت که اسمون از صبح شروع به باریدن کرد تا شب اون لابه لا یکمم برف بارید...در انتهای 9 دی خبر خوبی که بهترین هدیه برام بود قبول شدن ریاضی عمومی 2 بود هر چند نمرش در حد قبولی بود اما انصافا من براش زحمتی نکشیدم ......
-
مریمی
یکشنبه 19 مهر 1394 18:04
18/7/94 شب نامزدی مریمی فقط میتونم بگم شب قشنگی بود و امیدوارم خوشبخت بشه همین
-
من
پنجشنبه 9 مهر 1394 12:23
یه وقتایی هست که راه که گم میکنم میامو مینویسم یه وقتایی ی هم هست که به کل کمرنگ میشم جوری که به بی رنگی نزدیکترم:) مثلا اگه میخواستم نقش پر رنگتری داشته باشم باید از خیلی از اتفاقات مینوشتم اینکه داداشی اولین مرخصیشو اومد و سه شنبه ای که گذشت رفت و من کلی با لباساش عکس گرفتم و فرصت نشد با خودش عکس بگیرم...اگه...
-
تولد وبم
شنبه 28 شهریور 1394 18:10
18 م تولد دو سالگی وبم بودو من یادم رفت...در واقع اصلا یادم نبود که چع روزی از شهریور تولدشه...ولی اونقدام بی انصاف نیستم یادمه که تو ماه شهریور از بلاگفا کوچ کردم و اومدم اینجا و البته اینجا با خودم صادقم و همه حرفام عین واقعیته...نمیتونم منکر این بشم که واقعا گاهی وقتا همین وب تنها همدمم بوده ...تنها رفیقم بوده و...
-
اش سربازی
پنجشنبه 5 شهریور 1394 21:03
امروز 5 مردادم تموم میشه و داداش من الان 5 روزه که خدمت کرده برای سربازیش:))) و ما امروز آش پشت پاشو پزیدیم:) کلا امروز خوب بود و اش هم اش خوشمزه ای شدش... وقتی رفت من خواب بودم و ازش خدا فظی نکردم فکر نمیکردم انقدر دلم براش تنگ بشه ...کاش زودتر این دوماه اموزشیش تموم بشه .... روز بعد نوشت یه موقع هایی از یه زمانی حرف...
-
عروسسس ما...من پکرم
جمعه 30 مرداد 1394 16:47
یه وقتایی دلم الکی میگیره اونقدزیاد که میخوام با صدای بلند داد بزنمو به اینحال چرتم بگم بره گمشه ولی نه جاشو دارم نه حالشو یه وقتایی هم هست الکی خوشحالم یعنی یه وقتایی که اگه بگردی واسه خوشحال بودن به اندازه ارزن هم دلیل پیدا نمشه ولی خوب منم دیگه اونوقتا الکی خوشحالم. ........ ........... هفته پیش عروسی دختر خاله ای...
-
زخم پاییز
دوشنبه 26 مرداد 1394 21:34
یه داستان عالی ....یه نثر روان...یه متن بی نظیر... دوست ش دارم خیلی زیاد اونقد که منو وادار میکنه ساعت ها بهش فکر کنم و نکات مثبتشو شماره بندازم تو مغزم...و اونقد تک که حس میکنم ارزش چند با رخوندنو داره ..من این رمانو و همه رمانهایی که تا حالا خوندم به صورت مجازی بوده و بعضی هاشون واقعا برام بی نظیرن پس اینجا مینویسم...