-
خستم
یکشنبه 4 آذر 1403 11:41
میخوام اعتراف کنم شاید حال دلم کمی بهتر بشه ...واقعیت اینه من خستم ...خسته از خودم از ذهنم دلم میخواست مغزم یه کلید داشت بازش میکردم اون بخشی که مربوط به توعه با یه پاک کن تو رو پاک میکردم مثلا برمیگشتم به سال ۹۴ اصلا نمیدونم شایدم ۹۳ پاکت میکردم خودممم نمیدونم چرا یادت میکنم ...منطقی ک فکر کنی خیلی مسخره به نظر میرسه...
-
مهم نیست و مهم هست
چهارشنبه 23 آبان 1403 19:20
یکم مثبت یکم مثبت ب زندگی نگاه کن مثلا مهم نیست که وقتی مریض میشی ..زمان بهبودت نسبت به ۱۰ سال پیش طولانی تر مهم نیست وقتی دلت میگیره نمیتونی تلفنو برداریو به کسایی که ۱۰ پیش هم دمت بودن زنگ بزنی مهم نیست زندگی دیگه مثل قبل قشنگ نیست مهم نیست که از مادرت دوری ولی وقتی میری کنارشون هم بهت خوش نمیگذره مهم نیست که پدرت...
-
.برای خودم
پنجشنبه 19 بهمن 1402 00:48
الان بهمن ماهه من یک ماهه که ۳۲ ساله ام تموم شده و وارد ۳۳ شدم همینجور داره میگذره بدون هیچ اتفاق قشنگی ،،،،البته تولد پسرم قشنگترین اتفاق ۳۳سالمه از زندگی مشترکم خستم مردی که باهاش زندگی میکنم ...عشق دوران کودکی و نوجوونیمه ولی انگار تمام اون عشق و علاقه فقط تو بچگی قشنگ بود درست سه روز بعد عروسی بهم حقیقتی و گفت که...
-
تجربه
یکشنبه 2 مرداد 1401 17:18
من الان 31 ساله ام اینجا ...جاییکه تو دوران شور جوونیم یا شاید نوجوونیم داشتم روزایی که واتس اپ و اینستا گرام اینقد گرم نبودن مجرد بودم و دیونه بازی میکردم اینجا و وبلاگ ها پر بود از ادما اما الان انگار شده یه شهر مرده .... حتی تایپ کردن با کیبورد برام سخته یعنی مثل اون موقعه ها نیست اینجا مخاطبی هم ندارم جز خودم و...
-
پاییز ووو اقای عشق
دوشنبه 15 مهر 1398 15:41
چند روزیه هوا سرد شده دلگیر دلگیره..منو یاد پاییز مزخرف پارسال میندازه ...درست زمانی که فکر میکردم زندگـی دیگه هیچ معنایی نداره... اما وقتی اقای عشق بهم زنگ میزنه و انقد پر انرژی میگه سلام زندگی من ...چطور میتونم به پاییز پارسال فکر کنم؟ دلم واسش خیلی تنگ شده واسه بوی تنش ..❤❤❤
-
بیخوابی و مهر تو
شنبه 30 شهریور 1398 10:01
وقتی تا 2 شب رو تختم غلت میخورمو خوابم نمیبره انگاری که چیزی تو وجودم کمه و دنبال یه عشقم که تزریق بشه تو جونم ...شاید خودمم متوجهش نیستم یه وقتایی ولی بدنم به این مهر نیاز داره پیام دادم شبت بخیر در اصل چون مهمون داشتن فکر میکردم تا الان بیداره که بهم شب بخیر نگفته... خوابیده بودبعد جواب داد دیونه چرا تا این وقت شب...
-
دوستت دارم
چهارشنبه 27 شهریور 1398 20:32
-
مرد من و امید او
یکشنبه 10 شهریور 1398 17:30
یه روزی فکر میکردم هیچوقت نتونم دوباره عاشق بشم ولی خدا مردی و بهم داد که از بچگی عاشقش بودم ممنونم خدا درسته کلی اذیت شدم ولی ممنون
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریور 1398 17:23
-
سفر کوتاه
جمعه 28 تیر 1398 14:45
یک سفر چند ساعته به شهری که یه روزایی عاشقش بودم از چهارسال پیش تا همین چند ماه گذشته هر وقت اسم اصفهان میومد ...نفسم تو سینه حبس میشد...دوست داشتم این شهرو.... چون کسی توش نفس میکشید که احمقانه دوستش داشتم میگم احمقانه چون واقعاا احمقانه بود این دوست داشتنم... سفر دیروز بهم ثابت کرد که زمان معجزه میکنه... فقط وقتی...
-
عشق کودکی ام
دوشنبه 24 تیر 1398 00:48
عشق کودکی ام سلام وقتی خیلی کوچولو بودم از دیدنت سرخ میشدم تو قلبم انگار یه حسی بود شبیه خوردن ابنبات شیرین با چشمای بسته چقد بهت فکر میکردمو چقد شبا رویا بافی میکردم چقد اذیت میشدم از اینکه حسی بم نداشتی... وقتی ۱۵سالم شد تصمیم گرفتم دیگه منطقی باشم ...دیگه خیال بافی نکردم ...دیگه بهت فکر نکردم...دیگه قلبم با دیدنت...
-
زحل هم میخندد اگر پیله ام را بدرم
جمعه 27 اردیبهشت 1398 23:18
حس میکنم ادم گریز شدم...تنهایی پسند شدم انگاری...خسته ام ..دلم میخواد یه کوله بردارم برم یه جای دور خودم باشمو خودم ..دور باشم از بابا از مامان و از همه...تنهای تنها...یه جورایی تنها تر از الان..فکر کنم و فکر کنم ..به خودم و بلایی که سر خودم اوردم..به قلبم ...به روحم..کلی کلنجار برمو ...بعد برگردم ....یک منه تازه...
-
ادم غلط زندیگم
جمعه 13 اردیبهشت 1398 19:21
تعداد کارایی که بدونفکر انجام دادم ..شاید نشمرده باشم ولی یکیشون اینه که ادرس این وبلاگو دادم بهش ...جایی که کسی از اشناها ندارتش و فقط اون.. اصلا مگه اون کیه؟ چرا اینقدر نزدیک به قلبم حسش کردم اخه؟ اه چقدر پشیمونم ..کاش هیچوقت نمیومد ...کاش اصلا نمیدیدمش... امروز اخرین یادگاریشو اتیش زدم و تمام...دیگه هیچی ازش ندارم...
-
بدون او
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 23:38
تصمیم میگیرم و عملی میکنم من روزای قبل مرده..دیگه چه فرقی داره زندگی ابی باشه یا صورتی؟ خوب یا بدش بمونه با خدا من تصمیمو گرفتم ... من زندگی جدیدو شروع میکنم...بدون او و بدون دوست داشتن او
-
98 غمبار
سهشنبه 6 فروردین 1398 21:30
اولین پست 98 یکی گفت خوک نماد بهترین سال برای افراده ...و به من گفت امیدوارم برای تو بهتر تر باشه... 5 فروردین دیدم امار تسلیت تو اینستا رفته بالا و فقط به خوک و خرافاتش فکر کردم.... دنیای بی رحم.. چرا روز به روز همه چی بدتر میشه خدا ...دلم داره میترکه..نوروز غمبار .. میخواستیم بریم شیراز ... خدا نخواست ... اصفهان...
-
تمام
دوشنبه 20 اسفند 1397 22:08
سال 97 هم تموم شد.. سال خوبی واسه من نبود ..شایدم بود خودم نمیدونم.. خیلی خستم... خیلی دلتنگم .... خیلی اذیت میشم... درست میشه بالاخره یک روزی این دنیا بی من یا با من درست میشه....
-
تعطیلات
دوشنبه 22 بهمن 1397 20:34
بعد سه چهار روز تعطیلی و تفریح و دورهمی فردا روز کارو برگشت به زندگی شلوغ و عادی همیشگیه... اینروزا فقط میرم جلو که بگذره به اینده فکر نمیکنم ..حس میکنم اینده رو ازمون گرفتن ...امید نیست این اتفاق مختص من تنها نیست پای صحبت هر جوونی که میشینی از درداش میگه از غم بی امیدی ...جز دوستای ثروتمندی که با پول بابا به جایی...
-
پایان دی و...
دوشنبه 1 بهمن 1397 23:24
یه چالشی راه افتاده عکس ده سال قبل و عکس الان به عکسا کاری ندارم ولی هر چی به مغزم فشار میارم از 17 سالگیم چیزی خاطرم نیست...جز دبیرستان..دغدغه درس ..امید به کار..و شاید ازدواج ولی یه چیزی که خیلی برام واضح و روشنه ...دنیای 10 سال پیشمه..یه دختر 17 ساله دنیاش با یک دختر 27 ساله به قد 100 سال زندگی متفاوته.. شاید 17...
-
یکسری حرفا که تو دلم مونده بود دوست داشتم بهت بگم
دوشنبه 24 دی 1397 20:13
-
تولدم مبارک
یکشنبه 9 دی 1397 23:47
یک 9دی دیگر بیست و هفت ساله شدم دهه ی بیست ، هم رو به پایانه حکایت غریبیه هر چی به سنمون اضافه میشه و ما پیر تر میشیم خوشحال میشیمو جشن میگیریم.. امسال با وحود اینکه اذر ماه مزخرفی داشتم و حال روحیم مناسب نبود .... فکر میکردم تولدم ..تولد خوبی نباشه اما با ورود دی ماه و شب یلدا انگار زندگی یه جور دیگه شد ..انگار خدا...
-
برای شیدا
شنبه 17 آذر 1397 19:13
سلام اسمت هر چه که هست باشد.... من تورا شیدا میشناسم........ با اسم شیدا رفتنش را باور کردم نمیدانم تو امدی همه چیز را به هم ریختی؟ یا اصلا او بهم ریخت زندگی مان را...یا اصلا ندید زندگی داشتنمان را شیدا ی او شدی تا استاره را فراموش کند ...اصلا استاره ای بود؟ میدانی ..ای کاش قلب تو برایم مهم نبود... ای کاش زندگی و...
-
فکر میکردم دیدنش التیام است اما نبود
جمعه 9 آذر 1397 13:49
سوم اذر ۹۷ رستوران اریایی چهاراه نقاشی از پشت اون شیشه دیدمش دلم لرزید و فهمیدم خیلی دوستش دارم بهم گفت ازدواج نکرده و اشنایی دوتا خانوادس منظورش چی بود؟ازدواج یعنی عقد؟منظورش اینه عقد نکرده؟ لعنتی چقد دروغ میگی تو کاش یکم شبیه دروغاش بود خدایا کجایی ؟سهم من این بود؟ خودت خدایی کن فکر میکردم ببینمش راحتر فراموشش میکنم...
-
آبانی
یکشنبه 6 آبان 1397 16:03
تولدشه ... چی بگم وقتی اینهمه سرده... تولدش مبارک موقع فوت کردن شمع تولدش حتما مثل سالهای پیش هیچ ارزویی نداره جز فرج امام
-
تولدشه
شنبه 5 آبان 1397 16:19
-
مرد پاییزی
جمعه 5 مرداد 1397 20:36
-
مرد پاییزی
جمعه 15 تیر 1397 22:24
-
مرور خاطرات
جمعه 15 تیر 1397 21:46
نمیدونم چطور شد که بعد مدتها دوباره دست به کیبورد شدم ..چطور تونستم از اینستا و تلگرام دل بکنم خدا داند...این روزا عمیقا دلم برای روزا ی قدیم تنگ شده برای دوران 18 تا 21 سالگیم دقیقا همون دورانی که خوشحالترین ادم روی زمین بودم و هیچ چیزی نمیتونست دغدغه ام باشه.... یه دانشگاه میرفتم و کلی امید و رویا تو سرم بود. یه چند...
-
تولد26 سالگی
شنبه 9 دی 1396 22:07
امروز 22دی ماهه و من یادم رفته بود طبق روال هر ساله که 9 دی میومدمو اینجا تولدمو ثبت میکردم ..بیام و چیزی بنویسم امسال روز تولدم نه کسی برام تولد گرفت نه خودم میخواستم خبری از شیرینی و جمع خانوادگی باشه در اصل هیچ خوشم نمیاد از این شلوغ کاریایی الکی ... مگه اینکه خودم تدارکشو ببینم... 26 سالگی یه عالمی داره شبیهه یه...
-
شروع یک کار
چهارشنبه 12 مهر 1396 11:07
تو تمام بازی های بچگیم یه برگه و یه خودکار بود و من معلم یکسری ادم نامریی بودم :)) گاهی وقتا میگم اگه تو عالم بچگی من اونا وجود داشتن الان حتما بزرگ شدن و صاحب زندگی:)) خلاصه اینکه من معلمی و خیلی دو ست داشتم و دارم البته نمیدونم چقدر توانایی انجام این کارو دارم ولی میدونم که خیلی دوست دارم بتونم چیزی رو به کسی یاد...
-
مهان
یکشنبه 5 شهریور 1396 22:58
مهان دختری با لپ های اناری و پوستی پنبه ای در تاریخ 3سوم شهریور ماه 1396چشم های خوشگلشو باز کردو به دنیا سلامی پر از مهر داد... خوش اومدی تنگ بلور امیدوارم همیشه و در همه حال در پناه خدا و زیر سایه پر از عشق خانواده ات باشی