الان بهمن ماهه من یک ماهه که ۳۲ ساله ام تموم شده و وارد ۳۳ شدم
همینجور داره میگذره بدون هیچ اتفاق قشنگی ،،،،البته تولد پسرم قشنگترین اتفاق ۳۳سالمه
از زندگی مشترکم خستم
مردی که باهاش زندگی میکنم ...عشق دوران کودکی و نوجوونیمه ولی انگار تمام اون عشق و علاقه فقط تو بچگی قشنگ بود درست سه روز بعد عروسی بهم حقیقتی و گفت که نابودم کرد و بهم بدترین ضربرو زد
منو میخواست میدونم و میدونم دوستم داره ولی.....
اوف زندگی نامرد
تو یه گودالی ام انگار
پسرم تنها دلیل زندگیمه به خاطرش به خودم روحیه میدم
درد هامو سعی میکنم فراموش کنم اما واقعا من افسردم
و هیچ کس منو درک نمیکنه
نه همسر نه خانوادهامون
از همشون بیزارم
اونا فقط هیزم رو اتیشن ...دلم ۲۴ سالگیمو میخواد همینو بس
…
یعنی آدم چی بشنوه ممکنه اینجوری نابود و خسته شه از عشق نوجوونیش؟
…
اصلا چجوری میشه آدم از عشق جوونی یا نوجوونیش خسته میشه؟
سلام. اگر واقعاً هیچکس درکت نمیکنه، دو تا کار رو میتونی انجام بدی: اول برو پیش یک مشاور خانواده، چون اونها ممکنه اونها تعلیماتی جهت درک کردنت دیده باشن. دوم سعی کن بررسی کنی که خودت چقدر دیگرانو درک میکنی.