نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

از روزهایی که گذشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بهم بفهمون


قبل هر چیزی سلام..من حالم خوبه چیزیم نیست نفس میکشمو میتونم راه برم میتونم ببینمو گوش بدم شکرت..

امروز که نه دوسه روزه میخوام باهات حرف بزنم هی نمیشه هی یه چیزی که نمیدونم چیه مانع میشه اما امروز خجالت و این حرفارو گذاشتم کنار میخوام گلایه بکنم...کاری ندارم یه سری ادم میگن گناه میکنی اگه گلایه کنی اما من میخوام رک با خودت حرف بزنم ..میخوام رکو پوست کنده غیبت یه ادم پیش خودت بکنم..

میخوام بهم بگی هدفت از اینکه افریدیش چی بوده؟کفر نمیگم که دارم سوال میکنم...؟؟

چرا اینهمه بهش رو دادی ؟چرا حس میکنه هر چیزی که میخواد میتونه بگه...مگه یادش رفت دهنشو باز کردو پشت سر بابام اون حرفارو زد چرا الان از بابام میخواد که بهش کمک مالی بکنه؟میگی برادرشه دلش میخواد ازش کمک بگیره..اما من تو مخم نمیره این مدلی من نمیفهمم تو خودت حالیم کن این بشر با کدوم رو این درخواستو کرده..؟

ملت عمه دارن مام داریم خیر سرمون

کلاس جمعه ما

دیشب  که میخواستم بخوابم با خودم گفتم خدا کنه فردا حسو حال اینو داشته باشم که برم کلاس اخه بعد تاسوعا ..عاشورا ,,بعد اون هه راه رفتنو خستگی دلم میخواست تا لنگ ظهر بخوابم...اما خوب باید میرفتم کلاس... اخه ما کلاسامون یه هفته درمیون برگذار میشه البته امسال اینطور شده قبلا اتام بودم  اونام اومدنو رفتیم دانشگاه...تا ساعت9ورب منتظر استاد بودیم یکی میگفت میاد اون یکی میگفت نه....نمباد اوف عصبی شدم شدید اینهمه دلم خواب میخواست به خاطر این کلاس کوفتی ازش گذشتم اینم نتیجه اش...منم تا ساعت 1 با دوستام نشستیمو حرف زدیم



البته خوب شد که کلاس برگذار نشد انگاری کلی سبک بالم

پسرا چی میگن تو کلاس عین موجودات فضایی فقط چپوو چوله میشن انگاری 

گناه دارم


جمعه امتحان دارم...از 7 فصل کتاب مدارمنطقی ...سخت نیست اما از اونجایی که درس خوندن من یه مدلای خاص خودشو داره جونم بالا میاد تو این اوضاع درس بخونم...فک کنید یهو تو اوج درس خوندن یهو ایفون بگه دینگگگگگگگ بعد چون مامانم سرش شلوغه و به احتمال 99 درصد خونه نیست و بابا هم مدرسه است یا اگه باشه محاله درو باز کنه داداش هم که همش در حال گردشه...در نتیجه من گردن شگسته باید بلند بشمو برم درو باز کنم...تا دوباره بیام و جو درس بگیرتم یه قرنی طول میکشه...

امروز با داداشی بحثم شد همچین دادی کشیدم سرش که بیچاره هم ترسید هم خندش گرفت....میگه همه عالمو ادم از داداشای بزرگتر از خودشون حساب میبرن ابجی ما کتکمونم میزنه....

داداش ما:ادمی میباشد کاملا غیرتی و طرفدار ابجی قلبش مهربان است کلی با منو مامان خوب استو شوخی میکند اما گاهی هم اتشی میگیرد که نگو..

دعوا نمیکنیم اما شوخی های خرکی زیاد داریم با هم اهل هیچ چیز نیست نه خلاف نه نمازو روزه حس میکنم انسانی است ازاد و بی قید بدون چارچوب...

اینروزا که سر من از هزارطرف شلوغه این داداش مام اصلا همکاری نمیکنه ...اوضاع نظافت خونه رسیده به صفر مامان فقط بلده ظرف بشوره و جارو کنه

ای عم عه گناهدار 

بابای ما

یعنی اگه یه روز از تعجب مردم نگید چرا؟؟؟

هر روز که از عمرم میگذره بیشترو بیشتر بابامو کشف میکنم ..شاید تا چند سال اینده به خاطر این کشف بهم نوبل بدن..چه بدونم شاید جایزه نوبل بدن..شایدم جایی ثبت بشم...شایدم در اثر این کشف جان به جان افرین تسلیم کنم....

بابای ما؟ادمی می باشد کاملا معمولی منتها..!!!کمی که نه خیلی بد اخلاق...خدا نکند صبحی از خواب بیدار شود و ان صبح زود باشد و به قولی بابای ما کامروا شده باشد  هی می اید و غرغرغرغرغر که بیدار شوید قوم اعجوج معجوج با خوابیدنتان مرا بدبخت کرده اید

یه صد سالی طول میکشه تا بفهمم خواب ما چطور بابای گرامو بیچاره و بد بخت کرده؟

کلا ادمی میباشد شبیهه هیتلر در تحقیقات اخیرم به این نتیجه رسیدم که بابای ما از نوادگان همان مرد بد میباشد...شایدم جد بزرگوارمان در خدمت این جناب میبوده میباشد و از خلقیات این شخص محترم برای خود دزدیده میباشد

بابای ما ادم عجیبی است که اگر از دست برادر و خواهر های  بیخودش عصبی میشود به انها چیزی نمیگوید یا اگر بگوید بلافاصله پشیمان میشود و این ما هستیم اری این ما هستیم که بیچاره ایمو باید تا چند روز اخلاق ترش بابای محترم را تحمل کنیم...بابای ما بابای بدی نیست مارو جلوی یک جمع عظیم ضایع نمیکند ..بابای ما بچه هایش را مانند دوچشمانش میدانند...بابای ما بابای خوبی است میگوید دختر تنها خوشی اش در خانه بابایش میباشد به همین دلیل به من چیزی نمیگوید..اه

بابای ما افکارش قدیمی نه فسیل شده است..او ادم خود پرستی استووخدارا هم میپرستد ان هم عمیق 

ما به خاطر بابای ما بودن باید دوستش داشته باشیم باید بپذیریمش چون او بابای ماست

بابای ما بابای بدی نیست این یعنی بابای خوبی هم نیست...

بابای ما مثل تمام بابای دیگر به ما پول میدهد اما میدانید چطور جانمان را میگیرد انقد که غرغر میکند بابای ما ادم عجیبی است حس میکنم کسی نتوانسته در قلبش باشد شایدم باشد و من هنوز این خصلتش را کشف نکردم..

بابای ما بابای بدی نیست این یعنی بابای خوبی هم نیست...

خدایا بابای ما حتی اگر هم بابای بدی باشد اما بابای ماست خودت میدانی که منو برادرم وحتی ان زن بیچاره مادرم چقد دلمان از حرف هایش اتش گرفته اما خدایا ما اورا دوست میداریم او بابای ما و سر پرست ماست خودت سلامتش دار

-------------------------------------

جدیدا حوصله کلاس مدارو ندارم یه پسری بد رو مخمه خدایا صبرم بده 

یهو دید حرص بابایی رو خالی کردم رو اینااااا


حرفهای منو..چراغای محرم

امشب مراسم حضرت علی اصغرو گرفتیم ..

همین که اسپیکرو روشن کردم و صدای نوحه تو خونه پیچید(اخه تا مهمانها بیانو مداح هم بیاد یه نوایی باید پخش بشه)یادم افتاد برم کبریت بیارمو یه شمع یا همون چراغ روشن کنم...اما چه امسال و چه سالهای پیش و چه همیشه و همه زمان با مشکل بلد نبودن دعا مواجه هستم وقتایی که میخوام دعا کنم انگاری زبونم قفل میشه!!با خودم میگم شاید سعادت دعا کردنو ندارم اما میدونم که اینجورم نیست خدا اونقد بزرگه که حتی بدترین بنده هاشم مورد توجه ش هستند..

تا بوده رسم من این بوده که برای دیگران دعا کنم هیچ وقت از خدا برای خودم چیزی نمیخواستم در عوض به ادمهای دیگه گفتم برام دعا کنید نمیدونم یه حسی انگاری بهم میکه اگه برای هم دعا کنیم زودتر مورد اجابت قرار میگیره درستو غلط بودن حرفم بماند...

نکته خیلی جالب تو تمام دعا هام اینکه همیشه برای اونایی که بچه دار نمیشن دعا میکنم یادمه مشهدم که رفتم اولین چیزی که یادم اومد گفتم خدایا به اونایی که بچه میخوان بچه بده ...همیشه یربازا رو دعا میکنم...همیشه اونایی که درس میخوننو دعا میکنم ...این سه گروه ثابت دعا های منن نمیدونم چند نفرو مورد عنایت قرا رگرفتن اما مهم اینکه من دعا میکنم حرفامووبا خدا میزنم ..خودم خالی میکنم دیگه بقیش با خودش ..صلاحش با خودش خوب بدش با خودش مهم اینکه من حرفامو با خود 0خودش زدم نه با کس دیگه..

---------------------------------------------------------

اقا من امشب همین جا تو این صفحه مجازی میخوام که کمک کنی اقا من امشب دلم یه گواه بهم داده

ازت میخوام دعامو بشنوی تو که هر سال حرف دل خیلی از بانوهای مجلس خودتو شنیدی این دفعه حرف منو بشنو به

خدای خودت بگو..ازش بخواه... یه گوشه نظری بکنه میدونم همیشه همه بنده هاشو دیده میدونم صلاحشونو میخواد اما اقا امام خوبیها تویی که تو این ماه همه عزادارتن به خدای خودت بگو به اون بانویی که منتظر بچه است..تو همین ماها نظری کنه و بهش بچه بده ..

السلام علیک یا ابوالفضل عباس

زری--درگیر است

چند روزه که دلم میخواد بیامو یه عالمه حرف بزنم اما وقتی موقعیتش پیش میاد انگاری چیزی یادم نمیاد....دیروز و روزهای پیش روزایی بدی نبودن اما نمیشه گفت روزهای خوبی بودنند...

یه عروسی دعوت بودیم که بیشتر از اینکه خوشحالم کنه عصبیم کرد اونقد این عروس شلو وارفته بود ...اونوقت یه شانسو بختی داره که نگو...اما اخر جشنشون دعوا شد چند نفر به بیمارستان رفتند...

من اصلا نمیدونم چی بگم..

جرو بجث

دیشب دوباره تو خونه بحثو جدل بود این بابا ما خسته نمیشه اینقد هوار میکشه اخه کجایی دنیا پدرشون فرهنگیه اما  بویی از فرهنگ نبرده؟؟؟

بابای بدی نیست اما سر مسیله پول که میشه با داداشم کلی بحث میکنن ...

خدایا خودت حلش کن