امروز 5 مردادم تموم میشه و داداش من الان 5 روزه که خدمت کرده برای سربازیش:))) و ما امروز آش پشت پاشو پزیدیم:)
کلا امروز خوب بود و اش هم اش خوشمزه ای شدش...
وقتی رفت من خواب بودم و ازش خدا فظی نکردم فکر نمیکردم انقدر دلم براش تنگ بشه ...کاش زودتر این دوماه اموزشیش تموم بشه
....
روز بعد نوشت
یه موقع هایی از یه زمانی حرف میزنی که هنوز موقش نشده و یه مدلی اظهار نظر میکنی و با یقین سرتم تکون میدی که احساس میکنی غیر از اینی که میگی ممکن نیست باشه
و من زمانی که ازم میپرسیدن وقتی داداشت بره سربازی ناراحت میشی با جدیت میگفتم نه تازه از دستش راحت میشم چون اون موقه کسی ادیتم نمیکنه...اما الان با اینکه 6 روزه رفته حس میکنم اذیت کردناش شوخی خرکی کردناش و همه حالت هاشو میتونه قشنگ باشه ...واقعا دلم تنگ شده ...
یکمی هم ناراحتی دارم بابتش داداشی شکمو هست و یکمی پر خور مطمینم غداهای اونجا پشیزی نمی ارزه و داداشی دایم معدش قارو قور میکنه از طرفی هم امیدوارم بهش سخت نگذره و پاش خیلی اذیتش نکنه:((
کاش وقتی 18 سالش میرفت سربازی اونوقتا لاغر تر بودو شاید براش راحتر الان با 25 سال سنو شکم گردو قلمبش حتما اذیت میشه ...
ولی خوبه که افتاده بابل اینجوری میدونم جایی هست که میتونه قشنگ باشه ...:))
خدا حافظ همه سربازا باشه
به به ... داداش جان بیشتر از شما به ما نزدیک شدن که :)
بله دیگه فقط امیدوارم هوای شمال کشور تو این روزایی که داداشی اونجاس بد نباشه
جالبناک
حالا کجا افتاده ؟