یه وقتایی هست که راه که گم میکنم میامو مینویسم یه وقتایی ی هم هست که به کل کمرنگ میشم جوری که به بی رنگی نزدیکترم:)
مثلا اگه میخواستم نقش پر رنگتری داشته باشم باید از خیلی از اتفاقات مینوشتم اینکه داداشی اولین مرخصیشو اومد و سه شنبه ای که گذشت رفت و من کلی با لباساش عکس گرفتم و فرصت نشد با خودش عکس بگیرم...اگه میخواستم بنویسم باید از دور همی های روز جمعه اون هفته قبلو هفته قبلترش میگفتم که ته تهش خوش گذشت....یا مثلا از اینکه شهریمو برای اولین بار نریختم حسابو انتخاب واحدمو گذاشتم برای حذف و اضافه یا باید مینوشتم که امتحانای تابستونو نرفتم بدمو حالا مث ...پشیمونم...
الانم دوباره مریض شدمو دماغم بد جور ابریزش داره....
............................
علی عبدالمالکی اهنگ داده بیرون به نام چرا من قسم میخورم که خیلی قشنگ میگه چرا منننننننن در صورتی که صداشو دوست ندارم اما این اعتراف میتونه یه اعتراف شیرین باشه
مسخره هیشششششششششششششش
با اینکه کم فرصت خوندن دوستام رو پیدا میکنم، اما دوس دارم وقتی وقت می کنم و میرم وبلاگشون با چندین پست جدید خوشحالانه رو به رو شم....
سلام
بدمت آقا خرسه بخورتت
هنوز منو میشناسی یا نه
میشناسمت بابا میشناسمت مگه میشه نشناسم