نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

چند حرف مختصر

1-امتحان شیوه رو دادم تموم خدا رو شکر خوب بود امروزم به خیر گذشت

2-سه شنبه امتحان شبکه 2 دارم و اصلا هم بلد نیستم نمیدونم چرا بچه ها هیچی نمیخونن و استاد به همشون 6 میده

من بدبخت بی شانس ترین دانشجویی این مملکتم گویا


3-مهلت اینترنتمونم فردا تموم میشه ..هر چند سرعتش عصبی م میکرد اما نا محمدود بودنش کلی خوب بود تا دلم میخواست دانلود میکردی حالا هر چی...


4-بعضی وبلاگا رو که نگاه میکنم تازه میفهمم چقدر فرق هست بین ادمها و سبک زندگیشون...


5-پنج شنبه مراسم 40م خاله ای هست ..اوف چه قدر زود 40 روز شد


6-نمیدونم کی دوباره نت شارز میشه اما امیدوارم این مدتی که نمینویسم بعد برگشتم با خبرای خوب برگردم


عشق یوسف

چند روز پیش رمان عشق یوسف  و خوندم بی نهایت دوسش داشتم بعد مدتها رمانی بود که وقتی شروعش کردم دلم نمیخواست کنارش بزارم

نازنین78 نویسنده این رمان و در واقع نویسنده  رمان نیش خیلی قشنگ تونست یه عاشقانه رو به تصویر بکشه یک تضاد زیبا رو با نثری روان مخلوط کرد و برای من بسیار شبرین بود

اخلاق لات منشانه یوسف شخصیت اصلی رمان برام دوست داشتنی بود و جالب اینجا بود که ایدا دختر داستان با وجود اینکه پزشک بود عاشق یوسف کابینت ساز میشه ...همین میتونه یک تضاد بزرگ و تقاوت چشم گیری باشه  و یک امتیاز برای متمایز شدن...

من که دوست داشتم و میتونم بگم بعد این رمان نمیخوام فعلا کتابی بخونم چون حس میکنم اونقد  این داستان تو ذهنم واقعی جلوه کرده که فعلا امادگی پذیرش داستان دیگه ای ندارم

رمان

از الان به بعد تصمیم گرفتم رمانایی که میخونم وو اینجا ثبت کنم تا یادم بمونه البته بعضیاشون واقعا قشنگن و بعضیاشونم نه.

تا الان شاید هزارتا بیشتر رمان خوندم اما اونایی که یادمه فعلا

چشمهایی به رنگ عسل

اله ناز جلد یک و دو..... میگل جلد یک و دو.....شفق(این رمان برای بالای 18 نوشته شده)

ایین من...همخونه...لحظه ای با ونوس...و خیلی رمانهای دیگه که یادم نیست

..................................................

اما به تازگی رمانی که خیلی دوست داشتم رمان نیش بود  ..با وجود ضعف هایی که داشت اما قشنگ بود الان دربه در دونبال رمان پاورقی زندگی جلد دومش هستم اما نیست که نیست و من بابت این موضوع ناراحتم

منو درسام

امروز رفتم ارایه رو دادم و تموم

از شانس بد من دوستمم راجب ویروسهای کامپیوتری پروزه اماده کرده بود بدیش هم این بود که هر دو از یک جا دانلود کردیم ....حالا خوب شد که من دوتا پاور دانلود کردمو از مخلوط هر دوش یک پاور درست کردمو ارایه دادم...

حالا خدارو شکر که بین بچه ها... پسری وجود  نداشت که مسخره بازی دربیاره  و کلاسو بریزه به هم ..خلاصه مطلب اینکه خوب بود

...............................

امتحان نرم افزار هم 4 تا سوال بود و من دوتاشو خودم نوشتم دوتاشم بچه ها بهم رسوندن الحق که ماهرن به تقلب کردن

تقلب میکنن در حد تیم ملی ...پی دی اف هر درسییو میریزن تو گوشیاشون بعد راحت مینویسنو کلی عشق میکنن بابا اینا دیگه کین..

تازه یکیشون یهو به من گفت اینو بده مهسا... هنگ کردم من موندمو یک برگه تو دستم اومدم زرنگی کنمو بزارمش تو کاغذ.. پاک کن بعد انداختمش زیر پام هلش دادم ظرف دوستم بهش نرسید یهو یه خنده ای گرفتم که به زور قابل کنترل بود

خلاصه به هر بدبختی بود اون امتحانم گذشت...ولی خوب بود

Image result for ‫عکس کتاب‬‎

پدر

تقویم میگوید امروز روز توست

و من میگویم چقدر دلم میخواست امروز که روز توست میتوانستم مثل هر فرزند دیگری در اغوشت بکشم و صورتت را میبوسیدمو میگفتم روزت مبارک...اما حیف رابطه پدر و دختری بین ما انقدر سرد است که حتی برای تبریک گفتن حسی نیست

پدرم

من دلم میخواست تو برای من پدر بودی.... پدری که به خاطر پدر بودنت بخاطر روح پدرانه ات.. به خاطر عاطفه و مهربانیت دوستت میداشتم نه صرفا به خاطر پدر بودنت نه به خاطر اینکه اسم پدر را به یدک میکشی....

تو مهربانی را یاد نگرفتی گاهی حق میدهم به هیتلر بودنت گاهی دلم برایت عمیق میسوزد تو خودت محبت ندیدی که بلد باشی محبت کنی...

............................................................

پدرم کاش پشت چهره مصممت کمی مهربانتر بودی


از همه جا نوشت...........

از یکم فروردین تصمیم گرفتم نماز خون بشم و الان تقریبا 1 ماهو 5روزه نماز خون شدم این اتفاق خوشی هست

دلم میخواست اول رجب روزه بگیرم اما متاسفانه بابت رسمو رسومو... شب مهمانی هایی که هست نشد شب اول رجب مراسم هفتم  خاله ای بود و نشد که بگیرم از طرفی هم معده درد نمیزاره  ........شب ارزوها هم که اصلا یادم نبود اخر شب خاله کوچیکم بهمون یاد اوری کرد که شب ارزوهاست و من تنها تونستم بگم خدایا جوونارو خوشبخت کن شاید اگه زودتر میدونستم میتونستم کلی ارزو ردیف کنم:))))

...................................................................

مرگ خاله ای حاشیه هایی هم در پی داشت که باعث کدورتهایی هم شد راجبشون نمینویسم چون واقعا خودم برای خانواده خودم با این برخوداشون متاسفم ودلیلی نمیبینم حتی ازشون به عنوان روزای زهر ماری یاد کنم....

این روزا درد معدم بدتر شده نمیدونم بابت ناراحتی و استرسم هست یا واقعا درد بی درمون گرفتم...قلبمم درد میکنه

کاش بابایی سیگار نمیکشید با دود سیگارش اذیت میشم

.................................................................

دانشگاه...اه دانشگاه اینروزا اصلا حوصله درس خوندن ندارم یک تنبل خپل به تمام معنا شدم خودم به خودم مدام فحش میدم اما بد بختی اینجاست که فحشها هم اثر نمیکنه پس بی خیال میشم

تنها خوشحالیم اینکه ریاضی 2 رو حذف کردم واقها خدا دوسم داشت والا صد در صد میا فتادم...

............................................

دوستم (م) مدام میزنگه غافل از اینکه اسمش تو ریجیکت لیسته تا ادب بشه مامانم میگه زنگ بزن بگو ازش ناراحتی

اخه مامانم از شوهر دوستم خوشش نمیاد خودمم بدم میاد از برخورداش

فعلا ناراحتم ازش بعدا بهش میگم اگه تو ریجیکت لیست بودی بابت این بود  که ناراحت بودم و تا زمانی که ناراحتیم فرو کش کنه این ماجرا ادامه خواهد داشت

.....................................

خدایا کمک کن همه جوونا خوشبخت بشن