نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

تعطیلات

بعد سه چهار روز تعطیلی و تفریح و دورهمی فردا روز کارو برگشت به زندگی شلوغ و عادی همیشگیه...

اینروزا فقط میرم جلو که بگذره به اینده فکر نمیکنم ..حس میکنم اینده رو ازمون گرفتن ...امید نیست 

این اتفاق مختص من تنها نیست پای صحبت هر جوونی که میشینی از درداش میگه از غم بی امیدی ...جز دوستای ثروتمندی که با پول بابا  به جایی رسیدن یا دارن با پول بابا حال میکنن...

.......

دیروز ابروهامو بلید کردم ...همه میگن خوب شده قشنگ شدی ولی خودم هیچ دوستش ندارم ...خیلی درد داشت حس میکردم پوستم داره جر میخوره..

.......

بوی عید از رگ گردن نزدیکتره همه جا صحبت از لباسو برنامه عیده اه 

چه خجسته دلن به خدا عید هم مثل بقیه روزا

.....

لعنت ب تو که با یه اهنگ دوباره رشته هامو پنبه کردی برو پی زندگیت دیگه دست از سر افکار من بردار از خوابهام برووووو خدایا کمک کن 

پایان دی و...

یه چالشی راه افتاده 

عکس ده سال قبل و عکس الان

به عکسا کاری ندارم ولی هر چی به مغزم فشار میارم از 17 سالگیم چیزی خاطرم نیست...جز دبیرستان..دغدغه درس ..امید به کار..و شاید ازدواج

ولی یه چیزی که خیلی برام واضح و روشنه ...دنیای 10 سال پیشمه..یه دختر 17 ساله دنیاش با یک دختر 27 ساله به قد 100 سال زندگی متفاوته..

شاید 17 سالگی هیچی و نفهمی و چه دنیای قشنگیه دنیای نفهم ها...ولی تو 27 سالگی ...امان از این سن و سن های بعدی که قراره بیشتر بفهممیم...

چالش عکس به نظرم چیز خنده داریه...به جای تغییر چهره..از خل و خو و تغییراتش چالش بزارید...90 درصد این تغییرات ادم غمگین میکنه...

...........................................................

این روزا زمان سرعت نورو داره اونقدی سریع میگذره که مامان اتفاقی و که سال پیش افتاده با لجبازی میگه همین چند هفته پیش بوده و قبول نمیکنه...حتی منو به شک میندازه...وقتی از چند نفر میپرسم و مطمین میشم اتفاق سال پیش بوده...تازه میفهمم که زمان انگار دست شوخی رو گرم فشرده و ول کن نیست...

..........................................................

ماه من هم تموم شد 

خیلی این ماه خسته شدم از فشار کار ...اتفاق خوبش برگشتن یه یار قدیمی بود که مثل قبلنا گرم و دلنشین پای حرفام مینشست...

کلی برنامه دارم و کلی کار که تا قبل عید باید انجام بشن...

توکل به خدا ..

خدایا خودمو سپردم به خودت