بعضی وقتا یه اتفاقایی می افته که باور ادم دچار زلزله میشه ...یعنی چی؟؟؟خب یه اتفاقایی که ادمو بلرزونه و عجیب باشه دیگه..وقتی دستم با لبه شکسته سرامیک برید اون اولش ترسیده بودم حسابی ولی بعد که بخیه خورد تنها درد بودو درد...بعد از اینکه برای اولین بار قرار بود پانسمانشو باز کنم حسم عجیب بود به گریه افتادم ...میپرسی چرا؟؟؟خب زخم دستمو دیدم دلم به حال دستم و زخمش سوخت علاوه بر اون دردم داشت...خلاصه کلام بعد از دوهفته که رفتم بخیشو بکشم گفتن که عفونت کرده اونم بد جور وقتی دکتر دیدش کلی بهم حرف زد چرا انتی بیوتیکاتو نخوردی خب من در واقع خریت کردم چون میگفتم من اینهمه بهش میرسم طبیعتا نباید عفونی بشه و شد!!!!دکی عزیز گفتن درسته زهم عفونی بخیه کشیدنش درد داره ولی خود بخیه و نخای کوفتیش میتونه عامل عفونت باشه
حتی یاد اوریشم درد اوره نگم چی کشیدم شاید بهتر باشع چون واقعا درد داشت وقتی کلی زار زدم گفتم مامی ببرم خونه تا یه گوشه بشینم به حال خودم اشم بریزم بلکه یکم حالم جا بیاد ....
امروز دقیقا دو روز از کشیدن بخیه ها میگذره یهو نگا دستم کردم دیدم ای دل غافل دو تا از بخیه ها یه تیکه نخ بخیه جا مونده توش با نوک سوزن کشیدمش بالا و با موچین درشون اوردم به سختی و کلی هم فوش دادم به بخیه کش
واما الان مثلا منتظر اقای خاستگارم یه پسر بیستو هشت ساله لیسانس حسابداری و اما بد قولی کردنو نیومدن همین الان به مامانم گفتم اگه زنگ زدن گفتن میخوایم بیایم میگید نه چپن ادمی که از همین اول کار نتونه رو قولش بمونه فاتحشو باید خوند
خدایا خودمو میسپارم به تو
ً
سلام بر خانوم تپلو
چرخ گردون چرخیدو مارو رسوند به وبلاگ شما....
خدا شفا بده
در مورد خاستگار هم بگم شاید براش مشکلی پیش اومده که نتونسته بیاد...
خدا داند