واقعا ادم از یک ساعت بعد خودش خبر نداره ...من چه ها که فک میکردمو چها شد...الان میفهمم همه چیز اونجور که ما میخوایم پیش نمیره ...
از دانشگاه زنگ زدن که روزای کار اموزیم یکشنبه ها و پنج شنبه هاست ...نمیدونم من فکر میکردم میرم کتابخونه اما اینجور که پیداس فقط سایت باید بریم کار اموزی و اونم دوروز در هفته و سه ساعت...اوف
پروژه فاینال رشته ای تی هم افتاده با استاد نیک ابادی یکی از اساتید سخت گیر یونی...خدایا رحم کن
و اما خاستگار
دیشب اومدن تا پسره از در اومد تو هیچ خوشم نیومد ..نمیدونم حس خوبی ندارم ولی مامان داره میره رو مخم هی میگه خوبه و فلان چرا خدایا اینجوری میکنی هر چی دلم نیست میزاری سر رام ...