نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

بارون ...تابستون...دعا

Image result for ‫عکس بارون‬‎

.....

دیروز و امروز بارون عجیبی اومد اینجا..اصلا سابقه نداشته تابستون همچین بارونی بیاد جوری که جدولای شهر پر اب بودن و صدای شر شر و جریان اب به خوبی به گوش میرسید...زیر بارون دعا کردم برای همه جووووووووووووووونا

از خدا تا امام رضا

همیشه از تغییرات یهویی بدم میومده الانم اومدم بنویسم میبینم هوووووووو بلاگ اسکای بعد اندی تغییر کرده فضاش...باشد که سبب خیر شود:)

......................................................................


اهنگ سال درد مهدی یراحی از البوم مثل مجسمه میتونه وقتی قشنگ باشه که  تو تاریکی نشستی و از پنجره اتاق باد میادو صاف میشینه رو صورت داغ تو  ..چشاتو میبندی و از ته دلت گوش میدی وقتی میگه

یه شب باورامو یک جوری شکستن .....که فکر کردم حتی خدا قهر با من

همین ...همین یک بند میتونه یه عالمه ها معنی داشته باشه...میتونه یه زندگی و توصیف کنه...

......................................................................


شبای قدر وقتی تموم بشن و بعدش تو دوباره گناه کنی ..اینجاس که حس میکنی دیگه هیچ راهی برای ادم شدنت نیست اونوقته که دلت میخواد خودتو مجازات کنی...اما چطور؟چطور خودتو ادب کنی تا خدا هم راضی باشه؟؟؟

این برام سواله ؟؟؟دنبال یه مجازات برای خودمم تا خودمو ادب کنم

نماز میخونم اما راضی نیستم حس میکنم خدا ازم بدش میاد ...میدونم محاله و خدا بنده هاشو دوست داره ولی این حس چیه که دست از سرم بر نمیداره؟؟؟

......................................................................

اقای خوبی ها سلام

چند کلامی باهات حرف دارم ...شبای قدر وقتی خدارو به حق تو قسم دادم و یادته؟؟؟یادته چقدر دلم میخواست اون لحظه تو حرمت باشم؟؟


اقای خوبی ها من میخوامت...درکم کنو منو بطلبون ..بذار دعاهامو بسته بندی کنمو بیارم شهر طوس ..اونجا بقچه مو باز کنمو برات دردلو دل کنم


اجابت دعاهام باشه به صلاح خدا ...من فقط میخوام دعا کنم تو حرمت

رسوب

چند روزی میشه رمان رسوب خوندم یه سبک جالب داشت هر چند زیادی اب تاب داده بود بهش ولی استبداد پدر کیان برام غیر باور نبود چون دیده بودم مثلشو ادمهایی که خوشی خودشونو فدای خوشی بچه هاشون میکنن فقط برای اینکه زندگی به میل اونا باشه


و اما هلن دختر داستان...تنهاییاش عجیب بود و اینکه اینقدر راحت خودشو تسلیم یک پسر حالا هرجند عشقش باشه اینو نتونستم درک کنم

 و در انتها پایان خوبی داشت و میشه صبوری از این داشتان به عنوان هدیه قبول کرد

چند پست عقبتر

اگروب مو یک پرونده و پستای اونو  برگه های داخل این پرونده تصور کنم  میتونم بکم که این پست باید چند برگ قبل قرا ربگیره


چند روزی میشه که از امتحانات ترم6 ....جان سالم به در بردم و در عین جان کندن تونستم 20 واحدو پاس بشم البته استاد درس اقتصاد


حقیقتا نمره کشکی بهم داد چون نه کلای رفته بودم نه میانترم داده بودمو نه هیچی حتی امتحان اصلی هم نخونده بودم و کشکی کشکی نمره ام شد 10....نمره جالبی نیست اما برا  ی همین من کلی نذرو نیاز کردم و به همینشم راضی ام...بقیه نمره هام خوب بودن خدارو شکر تازه اتفاق خوب اینکه مشروط هم نشدم ...اگه خدا بخوادو همه چی خوب پیش بره سال دیگه این موقع یه پست میزنم با عنوان

                                                                ........و بالاخره تموم....

 وو این میشه پایان درسو دانشگاه من


خوب خنده داره همه همسنو سالای من دارن ارشد میخونن اما من هنوز اندر خم همین کارشناسی موندم البته اینم بگم خوب دو سال خوندن رشته ای که علاقه ای بهش نداشتم و کلی هم امتحاناتش با شرایط خنده دار پیش میرفتو ته ته ماجرا فهمیدن سازمان سنجش نباید پذیرش میکرده مارو باعث شد از زندگی عقب بمونم هر چند توفیری هم نمیکنه 2سال پس پیش

..............................................................................................

دیشب کلی دعا کردم اما الان که فکر میکنم راس همه دعا هام این بود که خدایا همه مارو ببخش ...نمیدونم چرا ولی خوب این دعا بیشتر منو اروم میکرد حس میکنم تا خدا مار و نبخشه نمیتونم دعای دیگه ای یا حتی خواسته ای داشته باشم

....

دیروز یعنی 7 تیر اخرین امتحانو دادم و تموم ...اما چیزی که مشخصه اینکه از حالا باید بشینم هی دعا کنم خدایا قبول بشم


خدایا قبول بشم... اما دیگه نمیخوام بهش فکر کنم هر چی پیش اومد اومده دیگه ...حوصله ام درد گرفت از بس بهش فکر کردم...

..........................................................

روزه گرفتن تو این روزای گرم کار سختیه الحق...مخصوصا معده درد هم داشته باشی و احساس کنی سر دلت میسوزه ...حالا


نمیدونم این اسید معده است یا از سر گرسنگیه؟؟..


چند وقتیه حس میکنم سگ شدمو تا تقی به توقی میخوره امپر میسوزونم ..این وضعیتو اصلا دوست ندارم............اینکه صدای


قاشق چنگال و بشقاب ها رو مخت باشه یعنی داری نابود میشی...اینکه کوچکترین صدایی دیونت کنه یعنی فنا شدی رفت






دلم میخواست الان روبه یه دریایی بودمو یکمی از این اشوب درونم اونجا خالی میکردم یه جایی که من باشمو خداو ارامش