امروز ۲۵ دی ۴۰۳
ساعت سه و رب
من رو مبل نشستم و پسری خوابه ...فقط ما دوتا
روز مرده و هیچ میلی به تبریک گفتن بهش ندارم
با خودم که رو دربایستی ندارم ..دیگه حسی بهش ندلرم ...دلم براش تنگ نمیشه ..از ناراحتیش ناراحت نمیشم ووووووو
اما خوب به این معنی نیست که ازش بدم میاد نه
فقط حس میکنم دیگه دوستش ندارم و طبق یه عادت و به اجبار باید باهاش زندگی کنم
هوفففف
بد کرد ...من دوستش داشتم از وقتی دوست داشتنو فهمیدم اون بود
اولین مرد قلبم بود ولی ....
حیف دلم میخواست مثل سالهای پیش دغدغه کادو خریدن داشتم
یه کیک کوچیک حتی
ولی من ادم اهل تلافی ام
وقتی تو ب من سرد شدی من یخ کردم
طوری نیست ...بالاخره که نباید عشق باشه ...گاهی زندگی یخی هم زیباست