نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

ادم غلط زندیگم

تعداد کارایی که بدونفکر  انجام دادم ..شاید نشمرده باشم ولی یکیشون اینه که ادرس این وبلاگو دادم بهش ...جایی که کسی از اشناها ندارتش و فقط اون..

اصلا مگه اون کیه؟

چرا اینقدر نزدیک به قلبم حسش کردم اخه؟

اه

چقدر پشیمونم ..کاش هیچوقت نمیومد ...کاش اصلا نمیدیدمش...

امروز اخرین یادگاریشو اتیش زدم و تمام...دیگه هیچی ازش ندارم حتی یه دونه عکسم ندارم

جز اسمو فامیل دیگه هیچی ازش تو ذهنم نگه نداشتم...

کم کم یادم میره اسمشو شهرشو شماره تلفنشو ..ولی هیچ وقت هیچ وقت یادم نمیره دروغاشو ...نامردیشو ...

کاش اون شب لعنتی ..اون شب اخر نمفهمیدم که از اولش تصمیمش رفتن بود....

چقدر یه ادم میتونه پلیدو بد ذات باشه.....

و چقدر یه ادم میتونه احمق باشه که اینارو نبینه و دل ببنده...

شاید یه امتحان بود یه امتحان سخت

غلط بود و اشتباه

بدون او

تصمیم میگیرم و عملی میکنم

من روزای قبل مرده..دیگه چه فرقی داره زندگی ابی باشه یا صورتی؟

خوب یا بدش بمونه با خدا

من تصمیمو گرفتم ...

من زندگی جدیدو شروع میکنم...بدون او و بدون دوست داشتن او

98 غمبار

اولین پست 98

یکی گفت خوک نماد بهترین سال برای افراده ...و به من گفت امیدوارم برای تو بهتر تر باشه...

5 فروردین دیدم امار تسلیت تو اینستا رفته بالا و فقط به خوک و خرافاتش فکر کردم....

دنیای بی رحم..

چرا روز به روز همه چی بدتر میشه خدا ...دلم داره میترکه..نوروز غمبار ..

میخواستیم بریم شیراز ...

خدا نخواست ...

اصفهان میخواییم بریم ..ولی بارونا نمیزاره...دلم یه جوریه برم ببینمش ..بازم گناه بازم گناه بازم گناه

کی قراره مهرش از دلم بره...میون اینهمه مصیبت و درد و دلگیری ..مهر یه ادم بی وجدان کی قراره از دلم بره؟

یه وقتایی میگم کاش منم تو سیل شیراز بودم ...بعد زبونم و گاز میگیرم میگم تنها که نبودی خانوادتم حتما بودن...

دوست ندارم از رحمت خدا نا امید شم ولی بد تا میکنه..زمونه بدیه....با این حال هنوزم شکر میکنم .. بابت تحمل و صبری که بهم میده..

خدایا خودت مردمو پناه باش

تمام

سال 97 هم تموم شد..

سال خوبی واسه من نبود ..شایدم بود خودم نمیدونم..

خیلی خستم...

خیلی دلتنگم ....

خیلی اذیت میشم...

درست میشه بالاخره یک روزی این دنیا بی من یا با من درست میشه....


تعطیلات

بعد سه چهار روز تعطیلی و تفریح و دورهمی فردا روز کارو برگشت به زندگی شلوغ و عادی همیشگیه...

اینروزا فقط میرم جلو که بگذره به اینده فکر نمیکنم ..حس میکنم اینده رو ازمون گرفتن ...امید نیست 

این اتفاق مختص من تنها نیست پای صحبت هر جوونی که میشینی از درداش میگه از غم بی امیدی ...جز دوستای ثروتمندی که با پول بابا  به جایی رسیدن یا دارن با پول بابا حال میکنن...

.......

دیروز ابروهامو بلید کردم ...همه میگن خوب شده قشنگ شدی ولی خودم هیچ دوستش ندارم ...خیلی درد داشت حس میکردم پوستم داره جر میخوره..

.......

بوی عید از رگ گردن نزدیکتره همه جا صحبت از لباسو برنامه عیده اه 

چه خجسته دلن به خدا عید هم مثل بقیه روزا

.....

لعنت ب تو که با یه اهنگ دوباره رشته هامو پنبه کردی برو پی زندگیت دیگه دست از سر افکار من بردار از خوابهام برووووو خدایا کمک کن 

پایان دی و...

یه چالشی راه افتاده 

عکس ده سال قبل و عکس الان

به عکسا کاری ندارم ولی هر چی به مغزم فشار میارم از 17 سالگیم چیزی خاطرم نیست...جز دبیرستان..دغدغه درس ..امید به کار..و شاید ازدواج

ولی یه چیزی که خیلی برام واضح و روشنه ...دنیای 10 سال پیشمه..یه دختر 17 ساله دنیاش با یک دختر 27 ساله به قد 100 سال زندگی متفاوته..

شاید 17 سالگی هیچی و نفهمی و چه دنیای قشنگیه دنیای نفهم ها...ولی تو 27 سالگی ...امان از این سن و سن های بعدی که قراره بیشتر بفهممیم...

چالش عکس به نظرم چیز خنده داریه...به جای تغییر چهره..از خل و خو و تغییراتش چالش بزارید...90 درصد این تغییرات ادم غمگین میکنه...

...........................................................

این روزا زمان سرعت نورو داره اونقدی سریع میگذره که مامان اتفاقی و که سال پیش افتاده با لجبازی میگه همین چند هفته پیش بوده و قبول نمیکنه...حتی منو به شک میندازه...وقتی از چند نفر میپرسم و مطمین میشم اتفاق سال پیش بوده...تازه میفهمم که زمان انگار دست شوخی رو گرم فشرده و ول کن نیست...

..........................................................

ماه من هم تموم شد 

خیلی این ماه خسته شدم از فشار کار ...اتفاق خوبش برگشتن یه یار قدیمی بود که مثل قبلنا گرم و دلنشین پای حرفام مینشست...

کلی برنامه دارم و کلی کار که تا قبل عید باید انجام بشن...

توکل به خدا ..

خدایا خودمو سپردم به خودت

یکسری حرفا که تو دلم مونده بود دوست داشتم بهت بگم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تولدم مبارک

یک  9دی دیگر 

بیست و هفت ساله شدم 

دهه ی  بیست  ، هم رو به پایانه 

حکایت غریبیه هر چی به سنمون اضافه میشه و ما پیر تر میشیم خوشحال میشیمو جشن میگیریم..

امسال با وحود اینکه اذر ماه مزخرفی داشتم و حال روحیم مناسب نبود ....  فکر میکردم تولدم ..تولد خوبی نباشه 

اما با ورود دی ماه و شب یلدا انگار زندگی یه جور دیگه شد ..انگار خدا معجزه کردو اذرو بدیهاشو تو دلم کمرنگ کرد

از یک هفته قبل تولدم کلی تبریک بود که به سمتم روانه شد  از همشون ممنونم ـ..فهمیدم ادمای زیادی دوروبروم هستن که بدون چشم داشت دوسم دارن

امشبم ک با بچه ها جمع شدیم خونه عمو و نزاشتن نتها باشم خیلی خوش گذشت دست همگی درد نکنه....و در انتها بابا و هدیه خوبش

خدایا ممنونم بابت همه اتفاقای قشنگ زندگیم

.............

فکر میکردم به رسم ادب و مرام و معرفت تولدمو تبریک بگه ولی نگفت ...بازم به مرام خودم ک تولدشو تبریک گفتم چقد فرق بود بین ما و من چقد عقلم تحت سلطه احساسم بود.

ولی خدایا شکرت که تمومش کردی

برای شیدا

سلام 

اسمت هر چه که هست باشد.... من تورا شیدا میشناسم........ با اسم شیدا رفتنش را باور کردم

نمیدانم تو امدی همه چیز را به هم ریختی؟ یا اصلا او بهم ریخت زندگی مان را...یا اصلا ندید زندگی داشتنمان را

شیدا ی او شدی تا استاره را فراموش کند ...اصلا استاره ای بود؟

میدانی ..ای کاش قلب تو برایم مهم نبود... ای کاش زندگی و لحظات او برایم مهم نبود..برایت مینوشتم زندگی سه ساله ام را .نه اینکه تورا از او جدا کنم ولی ڌهنت خراب میشد راجبش .. تا اخر عمرت این نامردی عشقت در ذهنت میماند....من همجنس خودم را خوب میشناسم ...ندانستن بهتر از دانستن حقایق تلخ است

 او جفا کرد ولی من با این قلب زخمی هنوزم هم دلم  به تلخ شدن لحظاتش راضی نیست...شاید اصلا تلخی هم در کار نباشد ولی همان روز که گفتی از رابطه و چت ما باخبر شدی و گریه کردی من دلم برای اشکهای تو لرزید ....من این کودک سه ساله عشقم را باید دفن میکردم تا جوانه عشق شما پا بگیرد 

تو مقصر نیستی شیدای حسین ...هیچکس مقصر نیست...این وسط حسین مرا نخواست اما ای کاش مرا دلبسته نمیکرد.

شیدای او تویی و او تورا انتخاب کرده و استاره بودن دیگر معنایی ندارد ...ارزوی خوشبختی کردن برای کسی که تا چند وقت پیش تصور میکردم مال من است خنده دار ترین اتفاق ممکن است ولی من برای شما هم خوشبختی میخواهم ...با او مهربان باش برایش از عشق بگو ...دلبری کن ..بگذار گاهی از دردهایش بگوید ...او  منت کشی را دوست ندارد ..با او تلخ نباش زیرا تلخ شدن شما را از هم جدا میکند ...غیرتش را قلقلک نده زیرا او غیرتش بد اتشی است ...برایش گاهی غذا بپز دوست دارد اشپزی کردن بانویش را...وقتی اورا در اغوش میگیری سر شانه هایش را ببوس و عطرش را تنفس کن....گاهی به چشمانش بوسه بزن بگذار بداند که تو نور دیدگانت از چشمان اوست...برای فرزندانش مادری کن ...میان مادری کردنت برای او هم دلبری کن ...

به جای من هم در کنارش خوش باش

زیر باران قدم بزن 

فیلم ببین 

دلبری کن 

لبخند بزن

شیطنت کن

تو همه جوره بهتر از منی ...هم در نظر او هم در نظر  خدا 

زیرا من برایش خوشبختی خواستم و خدا تو را برای او فرستاد

..............................

من شرمنده ام که همسرت را هنوز دوست دارم 

شرمنده ام که گاهی با یاد او ارام میگیرم

اما درکم کن من دوستش داشتم ...و این تلخترین مجازات از طرف خدا بود

تو ولی بابت این مرا ببخش باور کن من بی تقصیرم

من چشمی به زندگی شما ندارم خدا مرا نبخشد اگر ذره ای به جداییتان فکر کرده باشم یا بخواهم تلاشی بکنم تا دل زده شود

خدا شاهد است من وقتی او را دیدم مطمین نبودم تو در زندیگ اش هستی

شرمنده ام شیدا 

حسین را مقصر ندان او خوب است شاید میخواسته دل مرا نشکند ..

اما نگفتنش زندگی مرا کلا زیرو رو کرد 

تاوان عشق همیشه سنگین است....شما خوشبخت باشید من این روزهای تلخو سردم را فراموش میکنم و با شاخه گلی سرخ به پاس روزای قشنگ بودنش به عشق جدیدش هدیه میدهم..

...................................................................................

دلم میخواست شیداشو میدیمو این حرفارو بهش میزدم یا مثلا این نامرو بنویسم بدم بهش 

ولی اینجا جز منو خدا و ادمهای رهگذر کس دیگه ای نیست ...

خدایا کمکم کن

فکر میکردم دیدنش التیام است اما نبود

 سوم اذر ۹۷

رستوران اریایی چهاراه نقاشی از پشت اون شیشه دیدمش

دلم لرزید و فهمیدم خیلی دوستش دارم 

بهم گفت ازدواج نکرده و اشنایی دوتا خانوادس 

منظورش چی بود؟ازدواج یعنی عقد؟منظورش اینه عقد نکرده؟ لعنتی چقد دروغ میگی تو

کاش یکم شبیه دروغاش بود 


خدایا کجایی ؟سهم من این بود؟


خودت خدایی کن  فکر میکردم ببینمش راحتر فراموشش میکنم ولی بدتر شد انگار دوباره عاشقق شدم ...دقیقا همون روز..



همین که زودی رفت نشون میداد منو دوسم نداشت

خدایا پس تو کجایی؟چه کردم که این عذاب و لایقم؟

من با ازدواجش کاری نداشتم که ...ولی چرا نگفت ..جرا باهام بازی کرد؟ اصلا چرا این عشق یکطرفه رو اینقد برام بزرگش کرد...

خدایا تو کجایی