امروز چهارشنبه 7تیر 96
چند روز پیش دستگاهای اجرایی چهارمین مرحله ازمون استخدامیش بود...وقتی دفترچه شو میخوندی دلت میخواست سر بزاری به بیا بون :))
خلاصه اینکه بازم برای رشته من چیزی نبود اون چیزایی هم که بود برای جنسیت مرد بود:(
تصمیم گرفتم دیگه بهش فکر نکنم ...حسرت نخورم که الکی درس خوندم...بیخیال همین که مثلا یه مهندسم کافیه:))
..................................................................
این تابستون چطور میگذره خدا داندو بس
خاستگارو کجا دلم بزارم ولمون کنید بابا
96/3/3
کیان به دنیا اومد
پسرک کوچولوی عزیز تولد مبارک
با خودم میگم چه تاریخ تولد بامزه ای داری پسر جان به قول فنقل همه مضربی از سه:)
کمی شبیه مادرتی همون زن چشم سبز زیباو کمی شبیه پدرت هستی اما نظر من شبیه دایی هفت سالتی :))
امیدوارم پسری باشی ک مادرت وقتی اسمتو میاره تو چشاش افتخارو بشه دید..
من برای همه اتفاقات خوب همیشه امید دارم :
قدمت خیر باشد انشاالله
14فروردین
به نظرم دلگیرترین روز ساله:)
چون یه روز بعد تموم خوشی هایی که یک ماه ..حتی بیشتر واسشون برنامه ریزی میکنی
امسال رفتیم اصفهان ,از دور دیدمش
لذت بخش بود هر چند میون یه دنیا حس گیر کرده بودم ولی قسمت تپش قلبم و دوست داشتم لحظه ای که تا به اون روز نداشتمش
;کاش یه روز از خواب پاشم
تو کنارم باشی با یه لبخند شیرین بهم بگی صبح بخیر بانو...و ببوسمت:)
دستمو بیارم سمت ابریشمای توی صورتت همونایی ک عاشقانه دوسشون دارم...لبخندت عمیق بشه و چشماتو ببندی بزاری نوازش کنم چیزیو که حقمه:))
صبحی که کنار تو شروع بشه ..یه صبح دل انگیزه یه صبحی ک دلم نمیخواد به ظهر و شب تبدیل بشه ..دلم میخواد توی همون صبح انچنان غرق اغوشتت بشم ک همه چیز از یادم بره
......................................................................................................................
رویا اگه نبود
دلم ب چی خوش بود؟
پاییزی مال من باش
گاهی اوقات یهو دلم میگیره..انگار یه ابر بزرگ و سیاه صاف میاد میشینه رو قلبمو شروع میکنه به رعدو برق...کاش حداقل میبارید ..اگه میبارید اینقد رنجور و خمیده نبودم...
تو این دل گرفتگیا بدترین اتفاقی که هست اینکه نمیتونم بگم چمه..چون در واقع اصلا نمیدونم دردم چیه....
........................................
امروز مطلع شدم فردا خانمی جهت امور خاستگاری قراره بیاد خونمون...خسته شدم از این مراسم ..چقد ر دیگه چای بریزمو عین شاسکولا بشینم تا بزرگترا حرفاشونو بزنن بعد از اینکه از صافی تایید یه همه رد شد....بهم بگن حالا تو بروبا اقای داماد حرفاتو بزن..
کاش یه مدل دیگه بود خاستگاری... کاش خاستگاری سنتی وجود نداشت...کاش دخترا ها اینهمه حیا نمیکردند(البته شامل همه نمیشه)کاش میشد خودم میرفتمو دست مرد رویامو میگرفتمو و میزاشتم رو سینم با چشای اشکی بهش میگفتم
مرد من...مرد رویاهای من..مرد پاییزی من ..من جز قلبم چیزی برای تو ندارم ..جز اینکه قول بدم هر روز به عشقت نفس بکشم چیز دیگه ای ندارم ...من فقط میتونم قول بدم دوستت داشته باشم ..برای رویاهات و به حقیقت پیوستنش همراهت باشم..مرد من....مرد رویاهای من ...مرد پاییزی من
اما خوب واسه خوشبختی تنها دوست داشتن یک مرد کافی نیست ..خیلی فاکتور های دیگه ای هست که روانشناسا نشستنو راجبش گفتنو با هر بار شنیدنش خنجر تو قلبم فرو کردن...سطح طبقاتی..سطح علمی.سطح فرهنگی ..شرایط زیستگاهی و......
..............................
میدونی خدایا
دلم و راضی کردم که بگه راضیم به رضای تو..پس برام خوب رقم بزن جوری که صلاحمه ..جوری که مصلحت توعه...
هر چی قراره پیش بیاد فقط جوری یش بیاد که تهش دل کسی نلرزه و نشکنه..جوری زندگیمو رقم بزن که شاد باشن هممه ...میدونم من نمیتونم همه کسایی ک دوسم دارنو راضی و خوشحال نگه دارم ..اما تو کمک کن دل کسیو نشکنم...
......................
مرد رویاها
قنوت نمازت را به یاد داری ؟تو از خدا فرشته میخواهی ..روی زمین فرشته پیدا میشود؟
تولدمه امروز
25 ساله شدم
دیشب به مناسب تولدم یه جشن مختصر گرفته شد ..برای من فرقی نمکنه جشنی باشه یا نه مهم نیتی هست که تو دل بقیه بود..هر چند جز بابا و مامان خوشحالی تو صورت کسی ندیدم..
ممنونم ازت خدایا بابت داشتن پدری که همه تلاششو میکنه واسه خوشحالی ادم ..بابت مادری که قلبش پر عاطفه است...بابت داشتن دوستایی که فکرشم نمیکردم یادشون باشه اما همشون تولدمو تبریک گفتن ...
بابت همه چیزای خوبی که هست ممنونم خدایا
دومسین تولدیه که پاییزی جان تبریک میگه بهم
24 اذر صحافی پایان نامرو تحویل دادم ..خیلی ریلکس بم گفت فوق العاده ضعیف هست..دلم میخواست بگم اخه تو به عنوان استاد راهنما چه کمکی به من کردی که این حرفو میزنی؟ولی خوب فعلا نمیشه حرفی زد کارمون گیره))
نمیدونم چه نمره ای میده...در واقع فرقی هم نمیکنه...چه اهمیتی داره وقتی کاری انتظار مارو نمیکشه ..میگن خوش بین باش ولی واقع بینم ...دلم نمیخواد به وعده و وعیدای خشکو خالی دلمو خوش کنم...بگذریم از عمری که تو دانشگاه تلف شد ..اگه میرفتم ارایشگری یاد میگرفتم... الان پولم پارو رو خورده بود:)
.........................................................................
چیزی به شب یلدا نمونده بعد از اون نه روز که بگذره میشه زادروز من:)
نه روز بعد یلدا
نمیدونم امسال تولدم چه حسی خواهم داشت ولی چیزی که طبیعیه اینکه 25 سالگی به اندازه تولد 18 سالگی شیرین نیست .
.......................................................................
چقد دنیا تغییر کرده از وقتی اینستا و تلگرام و کلش و وارد بازی شدند..کاش اینترنت قط بشه :)))
اولین نفر که دق کنه خودمم
امروز بیستو هفتم آبان سال 95
دیروز استاد بخش عملی پروژه رو میخواست ..من هفته گذشته لب تابو بردم پیشش گفتم این قسمت با ارور مواجه شده خیلی راحت گفت من نمیدونم چرا این طور شده
خوب این جا کی مقصره که ایشون استاد راهنمای بنده هستن؟
و دیروز که میگم استاد من تا همینجا پیش رفتم میگه یعنی قسمت عملی ندارید؟
دلم میخواست لب تابو بکوبم تو سرش:))
ولی خدایش سخت نگرفت گفت داکیومنتو ادامه کن و راجبش یه دفاعیه بده و نگران نمره هم نباش
.................................................................................................................................
بالاخره میرسه روزی که منم فارق التحصیل بشم واسه این اتفاق تا دی ماه باید صبوری کنم:))
یهویی اومدم سری بزنم به وبلاگی که یه زمانی تنها همدمم بود...اوفف چه روزگاری داشتما..اب میخوردم میومدم مینوشتم.
همه چیز مت قبله
مهر باید 9 واحدیو که پاس نشدمو بردارم و ا/ه خدا بخواد همت کنم پایان ناممو بدم..البته بهمن فرصت اخری فایناله منم تا الان هیچ کاری نکردم