............................................................................
گفتم که چرا رفتی و تدبیر تو این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر همین بود
گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود
گفتا که نگو مصلحت دوست در این بود
مهربانم
رفتی و تنهایمان گذاشتی
روزگار گذشته را به یاد می آورم که تو بودی و تمام مهربانیت یکجا نصیبمان بود تو بودی قربان صدقه گفتنهایت حتی بیشتر از تو بود
مهربانم من تورا در گذشته ها با مهربانی و عطوفت به یاد میاورم
اری و خدا از همه مهربانتر است که تو را نزد خود برد تا دیگر رنجی نباشد و اذارت ندهد
خاله خوبم با اینکه 2 دوماه دربستر بیماری بودی اما بالاخره رفتی و ترکمون کردی الان که این متنو مینویسم مراسم سومت تموم شده و در استانه برگذاری مراسم 7 م هستیم
از خدا خدا برات امرزش و مغفرت طلب میکنم
عید فطر مبارک
30 روز گذشت...خوب یا بد..گذشت..
اینکه چی بودم چی شدم پاک بودم یا نه ؟ پاکتر شدم یا نه...ادم خوبی شدم یا نه؟اینکه شبای قدر ادمی شدم که میخوام ؟اینا همه با خود خود خدا...
من سعی کردم و خواستم که بهتر بشه حالم...موفق بودم یا نه نمیدونم اما همچنان سعی میکنم و امیدوارم...
امروز عید شدو رفتیم برای نماز با تموم جانو دل...اینکه مورد قبول قرار میگیره یا نه...با خود خودش
دیشب رفتم مراسم و اعمال شب عیدو به جا اوردم...میپذیره یا نه..با خود خودش....
تموم این سی روز 2 بار قران ختم کردم یه بار برای اموات یه بارم برای اخرت خودم...
20 روزشو روزه گرفتم و اون 10 روزم یه سریش موجه هست و بعضی روزاش نه موجه نبود..خودمم قبول دارم و حق میدم که از دستم ناراحت باشه...
سعی کردم غیبت نکنم ..موفق نبودم...سعی کردم از کسی کینه نداشته باشم ...نشد...سعی کردم خوب بشم اونقد که خودم از خودم تا اندکی راضی باشم..هنوز نرسیدم به اون مرحله...
امروز عیده
خدایا تو کمکم کن توبه نشکنم ......همین
اتفاقای بعدی همه با خودت ..هر چی عشقه رقم بزن...
.................................................
..تو این ماه کار خاصی نمیکردم همش خونه بودم هیچ جا مهمون نبودیم ...خلاصه اینکه نه مهمون داشتیم نه مهمون اومد برامون ...یه شب خاله خیاطمو دعوت کردم که اخرش با دلخوری تموم شدو بعد شم با وجود اینکه مقصر خودش بود از دلش در اوردم و تنها دلیلم هم این بود که سعی دارم خوب باشم...
27 رمضون ختم قران داشتیم مراسم خوب پیش رفت یه سفره افطار پهن کردیم و شامم کباب کوبیده بود که خودم طعمشو دوست نداشتم..در کل خوب بود...
گذشتو رفت و من موندمو حوضمJ))
برنامه خاصی ندارم
این 6 واحد که برداشتم و 70 برام اب خورده پاس بشم انشا...
+ میخوام انس بگیرم با حدیث کسا حس مکینم میتونم حاجتمو ازش بگیرم ...خدایا امیدم تویی بس..
و در اخر خدایی ماه خوبی بود
امروز جمعه است یه جمعه از روزهای سر پاییزی اما نکته جالب اینجاس که امروز هوا بد ...خوب بود...:))
ما هم طبق معمول هر دوهفته یه بار جمعه ها باید میرفتیم کلاس... صبح پاشدم عجیب سر حال بودما...
رفتیم کلاس البته با ازانس همش2000شد:)))
ما 8 رفتیم استاد حاج محمدی9 اومد:)))
کلاس خوب بود خوش میگذشت:)))
امروز پوتین قهوه ای هامو پوشیدم اوففف پام پخته شد اخرش مجبور شدم در بیارم پامو از اون تو
یه کاغذ گذاشتم زیر پامو راحت به درس گوش دادم اما هیچی نفهمیدم:)))
به دوستام گفتم به من مربوط نیست که بوی پا میومد اما خدا وکلی اصلا بو نمیومد:)))
سلف غذا خوری که نگو دیگه شانس من ..منی که برای اولین بار تو این مدت میخواستم از غذاهای دانشگاه بخورم کوبیده بود که حس کردم کوبیدش با سویا بودش..اییییییییی اما نوش جانم خوردمش ما 3 نفر بودیم با 2 پرس غذا و یه قاشق:)))
قاشقه مال من شدش بچه ها گفتن تو نازت از همه بیشتر ملوسک:)))اونا یه تیکه از ظرف غذا رو برش دادنو به جای قاشق نوش جان کردن:)))
و اما امتحان مدار:(((
یعنی ته نامردی:(((
استاد بد:(((((
مگه نگفته بودی از تمرینای کتاب:((((
3 تا سوال داد که من همش 1 شو بلد بودم و این خیلی بد شد البته همه بچه ها اعتراض کردنند:((
میانترم مدار کشک...
استخون دست چپم الکی الکی گاهی یه تیر کوچیک میکشه یعنی چشه؟؟؟
در جواب نوشت:
اقا حسام به خدا اینا که نوشتی من نمیفهمم ول کن تو رو خدا من نمیخوام به این فک کنم که اول مرغ بود یا تخم مرغ این حرفا که میزنی چیزی رو عوض نمیکنه زندگی رو سخت نگیر که نامرد جوری سخت میشه که کمر ادمو میشکونه
اتفاق جدیدی نیست ...هیچی عوض نشده...همه چی عین همون دیروزایی که گذشت
این وسط اما تو عوش شدی...یه چیزی تو وجودش تغییر کرده...
این وسط انگار تو ریختی بهم... انگار تو گم شدی ....انگار نگرانی انگار ترسیدی...
چته؟.....چی شده؟کی دلتورنجونده...؟؟نمیگی؟بگو راحت کن خودتو؟
.....................................................................................
داره ازم سوال میکنه... میبینه پریشونم... میبینه ناراحتم میبینه دلم گرفته...ازم میپرسه چته؟
یعنی نمیدونه؟؟؟ یعنی خبر نداره ؟
اهای زری راستگو تو نمیدونی؟؟لعنتی تو چرا؟ چرا ازم میخوای بازگو کنم؟ دوباره گویی کنم....
چرا میخوای بگم تموم چیزاییو که ناراحتم کرده چرا لعنتی؟
یعنی دوست داری خودم با زبون خودم برات بگم اره ؟اره لعنتی؟
بشنو ...
خوب نیستم ...ناراحتم... عصبی ام ...مدام پاهامو تکون میدم ...ارومو قرار ندارم ..
کمرم دردمیکنه ...سرم پر حرفه داره میترکه... کلافم ..خستمه ...
خدایا تو بگو چه کار کنم ....خدایا ناشکری نیست اما خودت الله وکیلی بگو اینم شد زندگی؟؟