نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

مرور خاطرات

نمیدونم چطور شد که بعد مدتها دوباره دست به کیبورد شدم ..چطور تونستم از اینستا و تلگرام دل بکنم خدا داند...این روزا عمیقا دلم برای روزا ی قدیم تنگ شده برای دوران 18 تا 21 سالگیم دقیقا همون دورانی که خوشحالترین ادم روی زمین بودم و هیچ چیزی نمیتونست دغدغه ام باشه.... یه دانشگاه میرفتم و کلی امید و رویا تو سرم بود.

یه چند ساعتیه که دارم به گذشته ها فکر میکنم  به تموم روزهایی که لزشون ولقعا لذت میبردم

وشته های سال 94 رو که میخونم یه جاهایی میگم  ..اینا چیه مینوشتم ولی خوب قطعا هر ادمی  تو هر سنی این حسو داره دیگه

تصمصیم گرفتم تو پست بعد از کسی حرف بزنم که بعد سه سال جرات پیدا کردم برای وبم ازش بگم .

مهان

مهان دختری با لپ های اناری و پوستی پنبه ای در تاریخ 3سوم شهریور ماه 1396چشم های خوشگلشو باز کردو به دنیا سلامی پر از مهر داد...

خوش اومدی تنگ بلور

امیدوارم همیشه و در همه حال در پناه خدا و زیر سایه پر از عشق خانواده ات باشی


کیان

96/3/3

کیان به دنیا اومد

پسرک کوچولوی عزیز تولد مبارک

با خودم میگم چه تاریخ تولد بامزه ای داری پسر جان به قول فنقل همه مضربی از سه:)

کمی شبیه مادرتی همون زن چشم سبز زیباو کمی شبیه پدرت هستی اما نظر من شبیه دایی هفت سالتی :))

امیدوارم پسری باشی ک مادرت وقتی اسمتو میاره تو چشاش افتخارو بشه دید..

من برای همه اتفاقات خوب همیشه امید دارم :

قدمت خیر باشد انشاالله


فقط دلم گرفته...............همین

گاهی اوقات یهو دلم میگیره..انگار یه ابر بزرگ و سیاه صاف میاد میشینه رو قلبمو شروع میکنه به رعدو برق...کاش حداقل میبارید ..اگه میبارید اینقد رنجور و خمیده نبودم...

تو این دل گرفتگیا بدترین اتفاقی که هست اینکه نمیتونم بگم چمه..چون در واقع اصلا نمیدونم دردم چیه....

........................................

امروز مطلع شدم فردا خانمی جهت امور خاستگاری قراره بیاد خونمون...خسته شدم از این مراسم ..چقد ر دیگه چای بریزمو عین شاسکولا بشینم تا بزرگترا حرفاشونو بزنن بعد از اینکه از صافی تایید یه همه رد شد....بهم بگن حالا تو بروبا اقای داماد حرفاتو بزن..

کاش یه مدل دیگه بود خاستگاری... کاش خاستگاری سنتی وجود نداشت...کاش دخترا ها  اینهمه حیا نمیکردند(البته شامل همه نمیشه)کاش میشد خودم میرفتمو دست مرد رویامو میگرفتمو و میزاشتم رو سینم با چشای اشکی بهش میگفتم

مرد من...مرد رویاهای من..مرد پاییزی من ..من جز قلبم چیزی برای تو ندارم ..جز اینکه قول بدم هر روز به عشقت نفس بکشم چیز دیگه ای ندارم ...من فقط میتونم قول بدم دوستت داشته باشم ..برای رویاهات  و به  حقیقت پیوستنش همراهت باشم..مرد من....مرد رویاهای من ...مرد پاییزی من

اما خوب واسه خوشبختی تنها دوست داشتن یک مرد کافی نیست ..خیلی فاکتور های دیگه ای هست که روانشناسا نشستنو راجبش گفتنو با هر بار شنیدنش خنجر تو قلبم فرو کردن...سطح طبقاتی..سطح علمی.سطح فرهنگی ..شرایط زیستگاهی  و......

..............................

میدونی خدایا

دلم و راضی کردم که بگه راضیم به رضای تو..پس برام خوب رقم بزن  جوری که صلاحمه ..جوری که مصلحت توعه...

هر چی قراره پیش بیاد فقط جوری یش بیاد که تهش دل کسی نلرزه و نشکنه..جوری زندگیمو رقم بزن که شاد باشن هممه ...میدونم من نمیتونم همه کسایی ک دوسم دارنو راضی و خوشحال نگه دارم ..اما تو کمک کن دل کسیو نشکنم...

......................

مرد رویاها

قنوت نمازت را به یاد داری ؟تو از خدا فرشته میخواهی ..روی زمین فرشته پیدا میشود؟


چند بند حرف

24 اذر صحافی پایان نامرو تحویل دادم ..خیلی ریلکس بم گفت فوق العاده ضعیف هست..دلم میخواست بگم اخه تو به عنوان استاد راهنما چه کمکی به من کردی که این حرفو میزنی؟ولی خوب فعلا نمیشه حرفی زد کارمون گیره))

نمیدونم چه نمره ای میده...در واقع فرقی هم نمیکنه...چه اهمیتی داره وقتی کاری انتظار مارو نمیکشه ..میگن خوش بین باش ولی واقع بینم ...دلم نمیخواد به وعده و وعیدای خشکو خالی دلمو خوش کنم...بگذریم از عمری که تو دانشگاه تلف شد ..اگه میرفتم ارایشگری یاد میگرفتم... الان پولم پارو رو خورده بود:)

.........................................................................

چیزی به شب یلدا نمونده بعد از اون نه روز که بگذره میشه زادروز من:)

نه روز بعد یلدا

نمیدونم امسال تولدم چه حسی خواهم داشت ولی چیزی که طبیعیه اینکه 25 سالگی به اندازه تولد 18 سالگی شیرین نیست .

.......................................................................

چقد دنیا تغییر کرده از وقتی اینستا و تلگرام و کلش و وارد بازی شدند..کاش اینترنت قط بشه :)))

اولین نفر که دق کنه خودمم


..

امروز اولین امتحانمه

ای تی 2   و دقیقا همین امروز جشن عقد مری چی هست>

خدایا امتحانم و عاقبت مری چی به خیر کن

منو نوشتن های الکی

29فروردین 95

قبلا خیلی وابستگی عجیبی به این وبلاگ داشتم جوری که دلم میخاست اب که میخوردم بیامو بنویسم اما الان احساس میکنم به اندازه سر سوزنی از اون احساسا درونم وجود نداره

دوروز پیش دایی ع تصادف کرد و ماشینشون اتیش گرفت...خدا خیلی بهش رحم کرده که تونست  از ماشین پرت شه بیرون و بلایی سرشون نیومده خدارو شکر ولی ماشین جزغاله شده ..نمیدونم این لطف خدارو چطور میشه اندکی جبران کرد اما روزی هزاران بارم بگیم خدایا شکرت کمه...

فردا امتحان میانترم فیزیک دو هست و من همش یه فصل خوندم ..قراره بعد از دانشگاه برم خونه دایی اما فک کنم نرم چون امتحان دارم تا الانم بهش سر نزدم نمیدونم برم اونجا نرم اصلا گیجم

زن دایی کوچیکه هم امروز رفته زایشگاه نمیدونم بچه به دنیا اومد نیومد هیچ ندانم که ندانم

الانم تو سایت دانشگاهم یه خانومی و یه اقایی مثلا دارن درس الکترونیکی میگوشن همش دارن میگنو میخندن برم فک جفتشونو بیارم پایین:((


عیدو دانشگاه

امروز 15 فروردینه من در سایت دانشگاه مثلا مشغول کار اموزی ام :))

البته کار اموزی چیه بیشتر نگهبانی میدم تا اینکه چیزی یاد بگیرم یا مشغول کار باشم ..خب دیگه اینم سیستم دانشگاه ماست .. البته بهتر ..این روزو اختصاص دادم به پروزه فاینال  راجب مجازی سازی سرور مطلب جمع میکنم...

تو ایام عید که فرصت نشد لای هیچ کتابیو باز کنم امیدوارم از امروز به بعد بتونم فرصت های از دست رفترو  جبران کنم ...به جز واحد کار اموزی و پروزه نوزده واحد هم درس باید پاس بشه که فقط خدا کمک کنه .

.................................................................

و اما ایام عیدو تعطیلات خنده دارش  :)

خب تا هشتم که اتفاق خاصی نیوفتاد فقط هی مهمون بود که میومد و میرفت و ماهم جای خاصی نداشتیم که بریم..اما این وسط عمه خانم هی تماس میگرفتن و میگفتن بیایین

اصفهان اصلا دلم نمیخاست بریم اخه ادم نیمه اول عید جایی نره دیگه چه لزومی داره نیمه دومش بره مسافرت :(

اما خب قرار بر این بود بریمو برای سیزده برگردیم...خلاصه اینکه رفتیمو برای سیزده هم بر نگشتیم :))

سیزده و موندیم شاهین شهر و خوب بود خوش گذشت فقط حیف که نتونستم تپل کباب بخورم:))

از زن پسر عمه زا هم متنفر شدم فهمیدم خیلی بی شعور تشریف داره  اصلا از طرز برخوردش خوشم نیومد اخه ادم تو این سن این همه بیعقل(حالا چی بودو چی پیش اومد بگذریم)

خلاصه اینکه عید نود و 5هم تموم شدو به تاریخ پیوست ...هر چند مری چی اینا نیومدن خونمون ولی عید خوبی بود خدارو شکر..

...........................................

عروسسس ما...من پکرم

یه وقتایی دلم الکی میگیره اونقدزیاد که میخوام با صدای بلند داد بزنمو به اینحال چرتم بگم بره گمشه ولی نه جاشو دارم نه حالشو 

یه وقتایی هم هست الکی خوشحالم یعنی یه وقتایی که اگه بگردی واسه خوشحال بودن به اندازه ارزن هم دلیل پیدا نمشه ولی خوب منم دیگه اونوقتا الکی خوشحالم.

........ ...........

هفته پیش عروسی دختر خاله ای بود ...سر هم اگه حمع بندی کرده باشم باید بگم خوب بود اما عالی نبود حس میکنم شب حنابندون خیلی مزخرف برگذار شد ...فامیلای داماد واقعا گند زدن ...شب عروسی که ۲۹م یعنی دبشب بود خوب بهتر برگذار شد  و بهتر بهمون حال داد..دختر خاله ای خیلی ناز شده بود خیلی هم قشنگ درستش کرده بودن..الان که دیگه رفته حس میکنم خیلی دلم براش تنگ شده و خیلی پکرم ...حتی پس فردا که امتحان دارم هم حس ندارم درس بخونم....

در اخر خدا یا روی صحبتم با توست که مخاطب خاص منی!!!

حواست هست دیگه؟؟,پس هواشو داشته باش

جهیزیه برون...ش

 خوب اگه زمانن دقیقشو میگفت بهتر نبود؟؟؟
ادامه مطلب ...