نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

زری--درگیر است

چند روزه که دلم میخواد بیامو یه عالمه حرف بزنم اما وقتی موقعیتش پیش میاد انگاری چیزی یادم نمیاد....دیروز و روزهای پیش روزایی بدی نبودن اما نمیشه گفت روزهای خوبی بودنند...

یه عروسی دعوت بودیم که بیشتر از اینکه خوشحالم کنه عصبیم کرد اونقد این عروس شلو وارفته بود ...اونوقت یه شانسو بختی داره که نگو...اما اخر جشنشون دعوا شد چند نفر به بیمارستان رفتند...

من اصلا نمیدونم چی بگم..

جرو بجث

دیشب دوباره تو خونه بحثو جدل بود این بابا ما خسته نمیشه اینقد هوار میکشه اخه کجایی دنیا پدرشون فرهنگیه اما  بویی از فرهنگ نبرده؟؟؟

بابای بدی نیست اما سر مسیله پول که میشه با داداشم کلی بحث میکنن ...

خدایا خودت حلش کن

کتابو بد بختی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ارمش...من میخواهمش


دلم بد جوری ارامش میخواد...حس عجیبی دارم حسی شبیه تنهایی مطلق یکمی هم مثل فرو رفتن تو تاریکی ...

اوضاع هیچوقت اونطوری که دوست دارم پیش نمیره ...نمیدونم تا به حال به ارزویی رسیدم یانه؟؟؟اصلا یادم نمیاد

ارزویی داشتم یا نه؟

خسته ام ..خیلی ...دلم یه تغییر میخواد.... یه تغییر به اندازه عوض شدن کلی این زندگی...خیلی عجیبه ..خیلی


اوضاع جسمیم خدا رو شکر خوبه اما استخونای بدنم یه مدت بد صدا میده مامان میگه بریم دکتر اما تو این شهر کوفتی مگه دکتر خوبم هست ..هر دکی خوبی هم که بوده بعد مدتی شنیدیم رفته تهران من موندم این ادمها چه مخلوقات عجیبی هستن مگه خون تهرانیا رنگین تره..مگه کم از این ملت بدبخت پول میگیرین...خلاصه دیگه گفتم بذاره ماه بعد بریم اخه میخوام یه گواهی هم بگیرم چون کمرم درد میکنه و نمیتونم ورزش کنم برای دانشگاه اخه این ترم تربیت بدنی برداشتم....

درد که یکی دوتا نیست


زری کوچولو در یک نگاه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اولین نوشت ه..

قراره بنویسم اما این فقط یه ایده اس که چند روزه تو ذهنمه و میخوام عملیش کنم...دلم میخواد هر چی تو


زندگی ام رخ داده و قراره بده رو بنویسم ..از اقوام که مطمینم کسی نمی تونه بخونه چون بین خاله و دایی و


عمو..  عمه فقط خونه ما متصل به سیستم نت میباشد:)))این نشان از غریبه بودن اقوام با تکنولوزی رو


میده..حالا اگه کسی هم خوند اصلا مهم نیست..


با وب نویسی تقریبا 2 سال که اشنا هستم وب قبلی که حدود هزاران پست داره در بلاگفا اقامت داره اما به


دلایل کاملا محرمانه قیدشو زدم و طی عملیات کاملا محرمانه تر این مکان مقدسو برای دلتنگی هام برای


شادانه هام(چی گفتم) ؟؟؟و برای هر انچه به ذهن شریفم میاد انتخاب کردم بیشتر حس میکنم میتونه یه


مکانی باشه برای تخلیه روح خسته ام..حالا چطوری یا به شکل هنوزم نمیدونم ..شاید همه چیز خوب پیش


رفت شایدم نه....اما اینکه بخوام بعد یه مدتی یه وب دیگه درست کنم وکوچ و مهاجرت..نه!!! این مدلی نیستم


یعنی اصلا بدم میاد از این فرم ادمها... (راجب وب قبلی هم بهش سر میزنم  و هر کدوم از دوستام که کامنت


بزارن محاله جواب ندم پس من بی معرفت نیستم)به هر حال یه تصمیمی گرفتم و دلم میخواد دوستان زیادی


پیدا کنم در دنیای مجازی..



یا علی....

شروع


شروع میکنم یک شروعی تازه ..مینویسم از روزهای گذشته و از روزهای اینده