نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

13 نود چهار

دیروز رفتم بمارستان حال خاله ای اصلا خوب نبود صورتش باد کرده و پای چپش سیاه شده قرار بود اعزام بشه ب یه ششهر دیگه تا پاشو قطع بشه...ته ته ماجرا خوب نیست حتی با قطع پاش هم خوب شدنش تقریبا محاله بهتره بگم معجزس...

دنیا در حقش واقعا بی انصافی کرد مظلوم واقع شد خیلی...

امروز به خاطر خاله ای کسی اعصاب نداشت بره بیرون البته خاله کوچیکه به اتفاق همسرو فامیلای شوهریش رففتم گشتو گزار بزا خوش باشن ما که بخیل نیستیم هر چند میدونم به خاله ای خوش نمیگذره اخه خواهرش تو چند قدمیش با مرگ دستو پنجه نرم میکنه کدوم ادمی هست که با این اوضاع بهش خوشم بگذره.............


......................................................................

تو این مدت اصلا درس نخوندم این ترم هم بعد 20 واحد برداشتم و درسا فوق سنگین هستن خدا خودش بهم یه همتی بده تا پاسشون کنم...16ام  با استاد صادقس کلاس داریم اصلا حوصله دانشگاهو ندارم

......................................................................

..................................................................

سیزده امسال هم تموم

من تو خونه ام وو این مطلبو نوشتم


عید همه مبارک

5 ساعت مونده تا سال 93 تموم بشه و بره پی کارش و خلاصصصص...

94 میاد نمیدونم چی پیش میاد اما دلم میخواد خوب باشه متفاوت باشه اتفاقای خوببیوفته برای همه ارزو میکنم همه شاد باشن و کسی تو دلش غم نباشه

بگو امین

93 در یک نگاه کوچک

سال 94...

راجبش هیچی نمیتونم بگم هنوز نه شروع شده نه اصلا میدونم چی قراره بشه...

اما سال 93..

یادمه سال که تحویل میشد استرس داشتم ضربان قلبم ناخدا اگاه بالا رفت دلیلشو الانم  که سال تموم شده نفهمیدم...

یادم نیست اتفاقای خوب یا بد خاصی افتاده باشه اما تا اونجا که یادمه مینویسم..

دختر خاله تو همین سال هم طلاق گرفت و هم دوباه عقد کرد

یک بار اسباب کشی داشتیم به خونه قبلی و دوباره به خونه جدید یعنی به عرض 3 ما دوبار اسباب کشی داشتیم خونه جدید خونه بدی نیست خوبه و امیدوارم اتفاقای بهتری برامون تو یاین خونه رقم بخوره..

با خانواده دایی ها که سال 92 بنا به دلایلی که نگم بهتره قهر بودیم توی این سال اشتی کردیم هرچند بابام و دایی هنوزم قهرن..البته اگه بشه اسمشو گداشت قهر...

توی همین سال پسر عمه زا عقد کرد و من بابت این خبر هم خوشحال شدم هم ناراحت البته نه اینکه ناراحت باشم که اون عقد کرد از حرفای اطرافیان ناراحت شدم ..بیخیال خوشبخت بشه..

توی همین سال خاله ای دوبار قهر کرد و الانم در قهر به سر میبره و تصمیم داره طلاق بگیره ..سرانجام اونو نمیدونم اما امیدوارم هر چی پیش میاد حالشو بدتر از این نکنه...

توی همین سال خاله بزرگم سکته کردو کاملا فلج شده و روز به روزم حالش بدتر میشه تنها دعای ما اینکه یا خدا شفاش بده یا ازش راضی بشه تا کمتر ادیت بشه...

سال 93 در کل سالی بود که نمیتونم بگم خوب بود حتی احساس میکنم اگه بگم بد بود هم بی انصافیه...به هر حال هر جور بود داره میگذره...البته برای اگثر فامیلامون سال خوبی نبوده چون خیلیاشون توی این سال عزیزاشونو از دست دادن...

همین دیشب یکی از اقواممون دختر 23 سالشون به همراه دامادشون از دست میدن و فردا تشیع جنازشونه...خدا رحمتشون کنه واقعا بابت این خبر ناراحتو غمگین شدم...توی دانشگاه خودمون درس خونده بود البته دبیرستانمونم یکی بود

هر کس این صفحرو خوند براش فاتحه بخونه لطفا...

.............................................................................

سال 94 .

امیدوارم خوب پیش بره اتفاقای خوب برای همه بیوفته و دل همه خوش باشه

تولدمه

امروز 23 ساله شدم

چه حسی میتونه داشته باشه وقتی سال به سال اعداد سنت عوض میشن؟

جلسه اول کلاسا

جلسه اول هیچ کدوم از کلاسارو نرفتم ..اتفاقا کاملا بیکاربودمو تو خونه ول میچرخیدم اما چون مریضمو کوفت داشتم نرفتم همین

برای وبلاگم

18 شهرویور

پارسال اولین پستم 18 شهریور بود چه زود یک سال شد...

.......................................

تولد 1 سالگی ات مبارک ...همدم من..

تولدت مبارک تنها دوست صادق من....تو عجیبی ...فقط گوش میدهی و سیاهه های مرا با جان دل بر قلب سپیدت حک میکنی...

تو دوست یک ساله من... دوست مجازی من ...دنیای واقعی ام را از تنهایی در اوردی..


تو صبو ربودی روزهایی که زهر ماری بودم . خندان بودی روزهای عسلی ام...وقتی با وجدانم درگیر بودم به من میگفتی هیس صدای وجدان می اید...زمانی که دلم میگرفت میگفتی با خدا بگو و من میدانستم ان روزها فقط همدمم خداست و تو حک کردی تمام حرفهای مرا تمام روزهایی که گذشت...

دوست خوب من من تو را باور دارم میدانم نقش مهمی در ارامش من داری تو مانند دفتری هستی که به قلب من زنچیر شده است ..

تو قلب منی ...تولدت مبارک


عقد ....ش

امروز 9 صبح رفتن محضر و عقد کردن خیلی مختصرو مفید..........

امیدوارم خوشبخت بشی عزیزم...

.............................................................

خدایی ماه خوبی بود


عید فطر مبارک

30 روز گذشت...خوب یا بد..گذشت..

اینکه چی بودم چی شدم   پاک بودم یا نه ؟ پاکتر شدم یا نه...ادم خوبی شدم یا نه؟اینکه شبای قدر ادمی شدم که میخوام ؟اینا همه با خود خود خدا...

من سعی کردم و خواستم که بهتر بشه حالم...موفق بودم یا نه نمیدونم اما همچنان سعی میکنم و امیدوارم...

امروز عید شدو رفتیم برای نماز با تموم جانو دل...اینکه مورد قبول قرار میگیره یا نه...با خود خودش

دیشب رفتم مراسم و اعمال شب عیدو به جا اوردم...میپذیره یا نه..با خود خودش....

تموم این سی روز 2 بار قران ختم کردم یه بار برای اموات یه بارم برای اخرت خودم...

20 روزشو روزه گرفتم و اون 10 روزم یه سریش موجه هست و بعضی روزاش نه موجه نبود..خودمم قبول دارم و حق میدم که از دستم ناراحت باشه...

سعی کردم غیبت نکنم ..موفق نبودم...سعی کردم از کسی کینه نداشته باشم ...نشد...سعی کردم خوب بشم اونقد که خودم از خودم تا اندکی راضی باشم..هنوز نرسیدم به اون مرحله...

امروز عیده

خدایا تو کمکم کن توبه نشکنم ......همین

اتفاقای بعدی همه با خودت ..هر چی عشقه رقم بزن...

.................................................

..

تو این ماه کار خاصی نمیکردم همش خونه بودم هیچ جا مهمون نبودیم ...خلاصه اینکه نه مهمون داشتیم نه مهمون اومد برامون ...یه شب خاله خیاطمو دعوت کردم که اخرش با دلخوری تموم شدو بعد شم با وجود اینکه مقصر خودش بود از دلش در اوردم و تنها دلیلم هم این بود که سعی دارم خوب باشم...

27 رمضون ختم قران داشتیم  مراسم خوب پیش رفت یه سفره افطار پهن کردیم و شامم کباب کوبیده بود که خودم طعمشو دوست نداشتم..در کل خوب بود...

گذشتو رفت و من موندمو حوضمJ))

برنامه خاصی ندارم


 این 6 واحد که برداشتم و 70 برام اب خورده پاس بشم انشا...

+ میخوام انس بگیرم با حدیث کسا حس مکینم میتونم حاجتمو ازش بگیرم ...خدایا امیدم تویی بس..

و در اخر خدایی ماه خوبی بود