همینجوری یهویی به ذهنم خورد بیامو راجب این سوال که یهویی تر تو مغزم وول خورد بنویسم...
اگه قرار باشه یک بار دیگه به دنیا بیام ساده بگم دوست دارم به ....دنیا نیام
امروز از ساعت 10 تو نت دارم میچرخم و الان یک ساعتو نیمه که در حال وب گردی هستم الحمدلله سایتای خوبی هم دیدن کردم مثلا راجب دعاها و فضیلت سوره ها سایت اس ام اس روز مادر و در اخر یه سایتی بود برای اقای سیستانی و هی گشتم و گشتم تا به کلمه حجاب رسیدمو و فوایدو خلاصه کلی داستان راجب حجاب
...............................................
خوشحالم که از ابتدای خود شناسی با حجاب بودم و حتی وقتایی که شاید دلم میخواست یه جور دیگه باشم همین چادر و مقنعه برام یهه حریم بودن یه جورایی انگار حصاری بود دورم تا خودمو حفظ کنم
تو این راه شاید خیلیا رو هم امره به معروف کردم اما اکثرا جواب نداد
احساس میکنم واسه ارشاد شدن اولین قدم خواست قلبی هست انسان باید برای انجام هر کاری اول از ته دل راضی باشه
خدارو شکر میکنم که به من لطف کرد تا جز اون دسته ادمایی باشم که حجابم به اختیار خودم باشه نه به اجبار دیگران
من خودم راهی که توشمو انتخاب کردم و این لذت بخشه
...............................................
خوشحالم که احساس میکنم کناه کبیره نداشتم گناهانم در حدی هست که خدا امکان ببخششو داده
من خوشحالم که با حجابم
خود حجاب داشتن میتونه یه چارچوب باشه که ادمو حفظ کنه
یادمه یه استادی داشتیم که میگفت حجاب معصومیت است یا محدودیت؟
و اگثر بی حجابا میگفتن محدودیت و با حجابا میگفتن معصومیت و من ساکت بودمو خیره به دهن استادی که مثلا درس اخلاق رو قرار بود به ما اموزش بده
استاد گفت حجاب محدودیت است اما مصومیت هم هست گاهی چادر دستو پا گیره اما خوب نیاز هم هست
..............................................
اما حجاب داشتن که پوشیدن چادر نیست چادر میراث خانم فاطمه است پوشیدنش لیاقت میخواد
دیروز رفتم بمارستان حال خاله ای اصلا خوب نبود صورتش باد کرده و پای چپش سیاه شده قرار بود اعزام بشه ب یه ششهر دیگه تا پاشو قطع بشه...ته ته ماجرا خوب نیست حتی با قطع پاش هم خوب شدنش تقریبا محاله بهتره بگم معجزس...
دنیا در حقش واقعا بی انصافی کرد مظلوم واقع شد خیلی...
امروز به خاطر خاله ای کسی اعصاب نداشت بره بیرون البته خاله کوچیکه به اتفاق همسرو فامیلای شوهریش رففتم گشتو گزار بزا خوش باشن ما که بخیل نیستیم هر چند میدونم به خاله ای خوش نمیگذره اخه خواهرش تو چند قدمیش با مرگ دستو پنجه نرم میکنه کدوم ادمی هست که با این اوضاع بهش خوشم بگذره.............
......................................................................
تو این مدت اصلا درس نخوندم این ترم هم بعد 20 واحد برداشتم و درسا فوق سنگین هستن خدا خودش بهم یه همتی بده تا پاسشون کنم...16ام با استاد صادقس کلاس داریم اصلا حوصله دانشگاهو ندارم
......................................................................
..................................................................
سیزده امسال هم تموم
من تو خونه ام وو این مطلبو نوشتم
5 ساعت مونده تا سال 93 تموم بشه و بره پی کارش و خلاصصصص...
94 میاد نمیدونم چی پیش میاد اما دلم میخواد خوب باشه متفاوت باشه اتفاقای خوببیوفته برای همه ارزو میکنم همه شاد باشن و کسی تو دلش غم نباشه
بگو امین
سال 94...
راجبش هیچی نمیتونم بگم هنوز نه شروع شده نه اصلا میدونم چی قراره بشه...
اما سال 93..
یادمه سال که تحویل میشد استرس داشتم ضربان قلبم ناخدا اگاه بالا رفت دلیلشو الانم که سال تموم شده نفهمیدم...
یادم نیست اتفاقای خوب یا بد خاصی افتاده باشه اما تا اونجا که یادمه مینویسم..
دختر خاله تو همین سال هم طلاق گرفت و هم دوباه عقد کرد
یک بار اسباب کشی داشتیم به خونه قبلی و دوباره به خونه جدید یعنی به عرض 3 ما دوبار اسباب کشی داشتیم خونه جدید خونه بدی نیست خوبه و امیدوارم اتفاقای بهتری برامون تو یاین خونه رقم بخوره..
با خانواده دایی ها که سال 92 بنا به دلایلی که نگم بهتره قهر بودیم توی این سال اشتی کردیم هرچند بابام و دایی هنوزم قهرن..البته اگه بشه اسمشو گداشت قهر...
توی همین سال پسر عمه زا عقد کرد و من بابت این خبر هم خوشحال شدم هم ناراحت البته نه اینکه ناراحت باشم که اون عقد کرد از حرفای اطرافیان ناراحت شدم ..بیخیال خوشبخت بشه..
توی همین سال خاله ای دوبار قهر کرد و الانم در قهر به سر میبره و تصمیم داره طلاق بگیره ..سرانجام اونو نمیدونم اما امیدوارم هر چی پیش میاد حالشو بدتر از این نکنه...
توی همین سال خاله بزرگم سکته کردو کاملا فلج شده و روز به روزم حالش بدتر میشه تنها دعای ما اینکه یا خدا شفاش بده یا ازش راضی بشه تا کمتر ادیت بشه...
سال 93 در کل سالی بود که نمیتونم بگم خوب بود حتی احساس میکنم اگه بگم بد بود هم بی انصافیه...به هر حال هر جور بود داره میگذره...البته برای اگثر فامیلامون سال خوبی نبوده چون خیلیاشون توی این سال عزیزاشونو از دست دادن...
همین دیشب یکی از اقواممون دختر 23 سالشون به همراه دامادشون از دست میدن و فردا تشیع جنازشونه...خدا رحمتشون کنه واقعا بابت این خبر ناراحتو غمگین شدم...توی دانشگاه خودمون درس خونده بود البته دبیرستانمونم یکی بود
هر کس این صفحرو خوند براش فاتحه بخونه لطفا...
.............................................................................
سال 94 .
امیدوارم خوب پیش بره اتفاقای خوب برای همه بیوفته و دل همه خوش باشه
18 شهرویور
پارسال اولین پستم 18 شهریور بود چه زود یک سال شد...
.......................................
تولد 1 سالگی ات مبارک ...همدم من..
تولدت مبارک تنها دوست صادق من....تو عجیبی ...فقط گوش میدهی و سیاهه های مرا با جان دل بر قلب سپیدت حک میکنی...
تو دوست یک ساله من... دوست مجازی من ...دنیای واقعی ام را از تنهایی در اوردی..
تو صبو ربودی روزهایی که زهر ماری بودم . خندان بودی روزهای عسلی ام...وقتی با وجدانم درگیر بودم به من میگفتی هیس صدای وجدان می اید...زمانی که دلم میگرفت میگفتی با خدا بگو و من میدانستم ان روزها فقط همدمم خداست و تو حک کردی تمام حرفهای مرا تمام روزهایی که گذشت...
دوست خوب من من تو را باور دارم میدانم نقش مهمی در ارامش من داری تو مانند دفتری هستی که به قلب من زنچیر شده است ..
تو قلب منی ...تولدت مبارک