سلام
اسمت هر چه که هست باشد.... من تورا شیدا میشناسم........ با اسم شیدا رفتنش را باور کردم
نمیدانم تو امدی همه چیز را به هم ریختی؟ یا اصلا او بهم ریخت زندگی مان را...یا اصلا ندید زندگی داشتنمان را
شیدا ی او شدی تا استاره را فراموش کند ...اصلا استاره ای بود؟
میدانی ..ای کاش قلب تو برایم مهم نبود... ای کاش زندگی و لحظات او برایم مهم نبود..برایت مینوشتم زندگی سه ساله ام را .نه اینکه تورا از او جدا کنم ولی ڌهنت خراب میشد راجبش .. تا اخر عمرت این نامردی عشقت در ذهنت میماند....من همجنس خودم را خوب میشناسم ...ندانستن بهتر از دانستن حقایق تلخ است
او جفا کرد ولی من با این قلب زخمی هنوزم هم دلم به تلخ شدن لحظاتش راضی نیست...شاید اصلا تلخی هم در کار نباشد ولی همان روز که گفتی از رابطه و چت ما باخبر شدی و گریه کردی من دلم برای اشکهای تو لرزید ....من این کودک سه ساله عشقم را باید دفن میکردم تا جوانه عشق شما پا بگیرد
تو مقصر نیستی شیدای حسین ...هیچکس مقصر نیست...این وسط حسین مرا نخواست اما ای کاش مرا دلبسته نمیکرد.
شیدای او تویی و او تورا انتخاب کرده و استاره بودن دیگر معنایی ندارد ...ارزوی خوشبختی کردن برای کسی که تا چند وقت پیش تصور میکردم مال من است خنده دار ترین اتفاق ممکن است ولی من برای شما هم خوشبختی میخواهم ...با او مهربان باش برایش از عشق بگو ...دلبری کن ..بگذار گاهی از دردهایش بگوید ...او منت کشی را دوست ندارد ..با او تلخ نباش زیرا تلخ شدن شما را از هم جدا میکند ...غیرتش را قلقلک نده زیرا او غیرتش بد اتشی است ...برایش گاهی غذا بپز دوست دارد اشپزی کردن بانویش را...وقتی اورا در اغوش میگیری سر شانه هایش را ببوس و عطرش را تنفس کن....گاهی به چشمانش بوسه بزن بگذار بداند که تو نور دیدگانت از چشمان اوست...برای فرزندانش مادری کن ...میان مادری کردنت برای او هم دلبری کن ...
به جای من هم در کنارش خوش باش
زیر باران قدم بزن
فیلم ببین
دلبری کن
لبخند بزن
شیطنت کن
تو همه جوره بهتر از منی ...هم در نظر او هم در نظر خدا
زیرا من برایش خوشبختی خواستم و خدا تو را برای او فرستاد
..............................
من شرمنده ام که همسرت را هنوز دوست دارم
شرمنده ام که گاهی با یاد او ارام میگیرم
اما درکم کن من دوستش داشتم ...و این تلخترین مجازات از طرف خدا بود
تو ولی بابت این مرا ببخش باور کن من بی تقصیرم
من چشمی به زندگی شما ندارم خدا مرا نبخشد اگر ذره ای به جداییتان فکر کرده باشم یا بخواهم تلاشی بکنم تا دل زده شود
خدا شاهد است من وقتی او را دیدم مطمین نبودم تو در زندیگ اش هستی
شرمنده ام شیدا
حسین را مقصر ندان او خوب است شاید میخواسته دل مرا نشکند ..
اما نگفتنش زندگی مرا کلا زیرو رو کرد
تاوان عشق همیشه سنگین است....شما خوشبخت باشید من این روزهای تلخو سردم را فراموش میکنم و با شاخه گلی سرخ به پاس روزای قشنگ بودنش به عشق جدیدش هدیه میدهم..
...................................................................................
دلم میخواست شیداشو میدیمو این حرفارو بهش میزدم یا مثلا این نامرو بنویسم بدم بهش
ولی اینجا جز منو خدا و ادمهای رهگذر کس دیگه ای نیست ...
خدایا کمکم کن
سوم اذر ۹۷
رستوران اریایی چهاراه نقاشی از پشت اون شیشه دیدمش
دلم لرزید و فهمیدم خیلی دوستش دارم
بهم گفت ازدواج نکرده و اشنایی دوتا خانوادس
منظورش چی بود؟ازدواج یعنی عقد؟منظورش اینه عقد نکرده؟ لعنتی چقد دروغ میگی تو
کاش یکم شبیه دروغاش بود
خدایا کجایی ؟سهم من این بود؟
خودت خدایی کن فکر میکردم ببینمش راحتر فراموشش میکنم ولی بدتر شد انگار دوباره عاشقق شدم ...دقیقا همون روز..
همین که زودی رفت نشون میداد منو دوسم نداشت
خدایا پس تو کجایی؟چه کردم که این عذاب و لایقم؟
من با ازدواجش کاری نداشتم که ...ولی چرا نگفت ..جرا باهام بازی کرد؟ اصلا چرا این عشق یکطرفه رو اینقد برام بزرگش کرد...
خدایا تو کجایی
تولدشه ...
چی بگم وقتی اینهمه سرده...
تولدش مبارک
موقع فوت کردن شمع تولدش حتما مثل سالهای پیش هیچ ارزویی نداره جز فرج امام
نمیدونم چطور شد که بعد مدتها دوباره دست به کیبورد شدم ..چطور تونستم از اینستا و تلگرام دل بکنم خدا داند...این روزا عمیقا دلم برای روزا ی قدیم تنگ شده برای دوران 18 تا 21 سالگیم دقیقا همون دورانی که خوشحالترین ادم روی زمین بودم و هیچ چیزی نمیتونست دغدغه ام باشه.... یه دانشگاه میرفتم و کلی امید و رویا تو سرم بود.
یه چند ساعتیه که دارم به گذشته ها فکر میکنم به تموم روزهایی که لزشون ولقعا لذت میبردم
وشته های سال 94 رو که میخونم یه جاهایی میگم ..اینا چیه مینوشتم ولی خوب قطعا هر ادمی تو هر سنی این حسو داره دیگه
تصمصیم گرفتم تو پست بعد از کسی حرف بزنم که بعد سه سال جرات پیدا کردم برای وبم ازش بگم .
امروز 22دی ماهه
و من یادم رفته بود طبق روال هر ساله که 9 دی میومدمو اینجا تولدمو ثبت میکردم ..بیام و چیزی بنویسم
امسال روز تولدم نه کسی برام تولد گرفت نه خودم میخواستم خبری از شیرینی و جمع خانوادگی باشه در اصل هیچ خوشم نمیاد از این شلوغ کاریایی الکی ...
مگه اینکه خودم تدارکشو ببینم...
26 سالگی یه عالمی داره شبیهه یه دنیا ی واقعی و فهمیدن خیلی از حقایق ..
تولدم مبارک
سومین تولدم هم تبریک تو خوشحالترم کرد پاییزی جان
تو تمام بازی های بچگیم یه برگه و یه خودکار بود و من معلم یکسری ادم نامریی بودم :))
گاهی وقتا میگم اگه تو عالم بچگی من اونا وجود داشتن الان حتما بزرگ شدن و صاحب زندگی:))
خلاصه اینکه من معلمی و خیلی دو ست داشتم و دارم البته نمیدونم چقدر توانایی انجام این کارو دارم ولی میدونم که خیلی دوست دارم بتونم چیزی رو به کسی یاد بدم
خیلی امیدها یهویی تو قلبم ریخته شد...چندین بار این اتفاق افتاد و بعدش مثل بادکنکی باد امیدم خالی شد...دو مرحله ازمون استخدامی وجود داشت که من بنا بر شرایط حاکم بر دفترچه ازمون مجاز به ثبت نام نبودم ...یکسری همم کنکور دادم که مرحله اولشو قبول شدم ولی مرحله دومشو نه:((
و حالا که دیگه امیدی واسه این کار نیست یه طرحی رفته مجلس به اسم استخدام فرزندان فرهنگیان :))
بازم امید اومده و به روم لبخند زده ...نمیدونم تصویب میشه یا نه..اصلا شرایطش با سنو وضعیت ما جوره یا نه ولی لا اقل یه امیده ..
ممنونم خدا جونم که امیدو به قلبم هدیه میدی ...
.......................................................
نزدیک سه هفته اس که میرم تو یه پست بانک به صورت ازمایشی مشغول به کارم تو این سه هفته خیلی چیزا یاد گرفتم منتها یکم بی اعتمادن و اجازه نمیدن ادم خودش کارشو بکنه مدام عین جغد بالا سرمم هستن:)
امروزم که نرفتم چون سرما خوردم فعلا تایمش دست خودمه
مهان دختری با لپ های اناری و پوستی پنبه ای در تاریخ 3سوم شهریور ماه 1396چشم های خوشگلشو باز کردو به دنیا سلامی پر از مهر داد...
خوش اومدی تنگ بلور
امیدوارم همیشه و در همه حال در پناه خدا و زیر سایه پر از عشق خانواده ات باشی