نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

تولدم مبارک

سالها مثل برق و باد میگذره انگاری همین دیروز بود که از دنیا و اتفاقاش هیچی نمیفهمیدم ..

امروز 22 ساله شدم

تولدم ...بگو مبارک

شبی قبل از میلاد

تقویم میگه فردا تولدمه...

9دی یعنی سالروز به دنیا اومدن من

راجبش بازم مینویسم فعلا که حوصله ندارم

خدایا کمکم کن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زری...بی حس ...بی روح

حس میکنم زندگی کردن برام مثل پایین اومدن از پله های بلنده...هر قدمی که میخوام بر دارم فکر قدمهای بعدی ام...میگم امروزمو خوب پیش ببرم فردا رو چه کنم...

نسبت به دیروز اوضاع روحیم بهتره ...هر چی کنکاش بود تو همون  دیروز حبسش کردم...

امتحان دخیره با تقلبی پیش رفت...بد نبود یه میانترم معمولی میگیرم در حد4 نمره..

امشب خونه خاله دعوتیم..حسو حالشو ندارم اما خوب نمیشه نرفت...

کم خواب شدم اما کم خوراک محاله ...:)))

با خدا زیاد حرف دارم اما فعلا هیچی نمیگم میخوام یهویی بریزم بیرون عین توپ..

ماهواره  که دیگه نگو اعصابمو طی کشی کرده

دستمو دیشب بستم صبحی اندازه یه بادکنک باد کرده بود...

وضعیت استخونا نامشخصه...

توف تو این زمانه


کی میگه چون میگذرد غمی نیست...به خدا که نمیگزره

 

ادامه مطلب ...

یه جمعه پر از خنده و ناراحتی....امتحان میانترم مدار منظقی


امروز جمعه است یه جمعه از روزهای سر پاییزی اما نکته جالب اینجاس که امروز هوا بد ...خوب بود...:))

ما هم طبق معمول هر دوهفته یه بار جمعه ها باید میرفتیم کلاس... صبح پاشدم عجیب سر حال بودما...

رفتیم کلاس البته با ازانس همش2000شد:)))

ما 8 رفتیم استاد حاج محمدی9 اومد:)))

کلاس خوب بود خوش میگذشت:)))

امروز پوتین قهوه ای هامو پوشیدم اوففف پام پخته شد اخرش مجبور شدم در بیارم پامو از اون تو

یه کاغذ گذاشتم زیر پامو راحت به درس گوش دادم اما هیچی نفهمیدم:)))

به دوستام گفتم به من مربوط نیست که بوی پا میومد اما خدا وکلی اصلا بو نمیومد:)))

سلف غذا خوری که نگو دیگه شانس من ..منی که برای اولین بار تو این مدت میخواستم از غذاهای دانشگاه بخورم کوبیده بود که حس کردم کوبیدش با سویا بودش..اییییییییی اما نوش جانم خوردمش ما 3 نفر بودیم با 2 پرس غذا و یه قاشق:)))

قاشقه مال من شدش بچه ها گفتن تو نازت از همه بیشتر ملوسک:)))اونا یه تیکه از ظرف غذا رو برش دادنو به جای قاشق نوش جان کردن:)))

و اما امتحان مدار:(((

یعنی ته نامردی:(((

استاد بد:(((((

مگه نگفته بودی از تمرینای کتاب:((((

3 تا سوال داد که من همش 1 شو بلد بودم و این خیلی بد شد البته همه بچه ها اعتراض کردنند:((

میانترم مدار کشک...

استخون دست چپم الکی الکی گاهی یه تیر کوچیک میکشه یعنی چشه؟؟؟


در جواب نوشت:

اقا حسام به خدا اینا که نوشتی من نمیفهمم ول کن تو رو خدا من نمیخوام به این فک کنم که اول مرغ بود یا تخم مرغ این حرفا که میزنی چیزی رو عوض نمیکنه زندگی رو سخت نگیر که نامرد جوری سخت میشه که کمر ادمو میشکونه

زندگی گوه میگذرد...حالم بده...

اتفاق جدیدی نیست ...هیچی عوض نشده...همه چی عین همون دیروزایی که گذشت

این وسط اما تو عوش شدی...یه چیزی تو وجودش تغییر کرده...

این وسط انگار تو ریختی بهم... انگار تو گم شدی ....انگار نگرانی انگار ترسیدی...

چته؟.....چی شده؟کی دلتورنجونده...؟؟نمیگی؟بگو راحت کن خودتو؟

.....................................................................................

داره ازم سوال میکنه... میبینه پریشونم... میبینه ناراحتم میبینه دلم گرفته...ازم میپرسه چته؟

یعنی نمیدونه؟؟؟ یعنی خبر نداره ؟

اهای زری راستگو تو نمیدونی؟؟لعنتی تو چرا؟ چرا ازم میخوای بازگو کنم؟ دوباره گویی کنم.... 

چرا میخوای بگم تموم چیزاییو که ناراحتم کرده چرا لعنتی؟

یعنی دوست داری خودم با زبون خودم برات بگم اره ؟اره لعنتی؟

بشنو ...

خوب نیستم ...ناراحتم... عصبی ام ...مدام پاهامو تکون میدم ...ارومو قرار ندارم ..

کمرم دردمیکنه ...سرم پر حرفه داره میترکه... کلافم ..خستمه ...

خدایا تو بگو چه کار کنم ....خدایا ناشکری نیست اما خودت الله وکیلی بگو اینم شد زندگی؟؟



از روزهایی که گذشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بهم بفهمون


قبل هر چیزی سلام..من حالم خوبه چیزیم نیست نفس میکشمو میتونم راه برم میتونم ببینمو گوش بدم شکرت..

امروز که نه دوسه روزه میخوام باهات حرف بزنم هی نمیشه هی یه چیزی که نمیدونم چیه مانع میشه اما امروز خجالت و این حرفارو گذاشتم کنار میخوام گلایه بکنم...کاری ندارم یه سری ادم میگن گناه میکنی اگه گلایه کنی اما من میخوام رک با خودت حرف بزنم ..میخوام رکو پوست کنده غیبت یه ادم پیش خودت بکنم..

میخوام بهم بگی هدفت از اینکه افریدیش چی بوده؟کفر نمیگم که دارم سوال میکنم...؟؟

چرا اینهمه بهش رو دادی ؟چرا حس میکنه هر چیزی که میخواد میتونه بگه...مگه یادش رفت دهنشو باز کردو پشت سر بابام اون حرفارو زد چرا الان از بابام میخواد که بهش کمک مالی بکنه؟میگی برادرشه دلش میخواد ازش کمک بگیره..اما من تو مخم نمیره این مدلی من نمیفهمم تو خودت حالیم کن این بشر با کدوم رو این درخواستو کرده..؟

ملت عمه دارن مام داریم خیر سرمون