18 م تولد دو سالگی وبم بودو من یادم رفت...در واقع اصلا یادم نبود که چع روزی از شهریور تولدشه...ولی اونقدام بی انصاف نیستم یادمه که تو ماه شهریور از بلاگفا کوچ کردم و اومدم اینجا و البته اینجا با خودم صادقم و همه حرفام عین واقعیته...نمیتونم منکر این بشم که واقعا گاهی وقتا همین وب تنها همدمم بوده ...تنها رفیقم بوده و الته هست خیلی جاها هم بانوشتن نه تنها خالی نشدم بلکه اوضاع داغونترم شد...
اما در کل با صدای بلند فریاد زدن و گفتن جمله تولدت مبارک حقشه هر چند دیر شده باشه..
................................................................
این مدت که نبودم اتفاق خاصی نگذشت و حرفی هم واسه نوشتن ندارم فقط به طور خلاصه بگم که داداشی یه ماهه داره به جامعش خدمت میکنه و من و خانواده ندیدیمش و دلمون براش تنگ شده...بعد عروسی پسر عمه زا فرتی هفته بعد اومدن شهرمون و عروس پا گشا شد و کلی تو دلم بهش فوش دادم چون اصلا ازش خوشم نمیاد...بعدش با خانواده عمع اینا و عروس گرامدر شوهرای ععمم و خواهر شوهرش رفتیم تفریح البته به میزبانی ما:((
ولی خوش گذشت:))
و دیگه هیچی تا دیروز که پیش دختر دایی گلم بودو بازم خوش گذشت
همین...
18 شهرویور
پارسال اولین پستم 18 شهریور بود چه زود یک سال شد...
.......................................
تولد 1 سالگی ات مبارک ...همدم من..
تولدت مبارک تنها دوست صادق من....تو عجیبی ...فقط گوش میدهی و سیاهه های مرا با جان دل بر قلب سپیدت حک میکنی...
تو دوست یک ساله من... دوست مجازی من ...دنیای واقعی ام را از تنهایی در اوردی..
تو صبو ربودی روزهایی که زهر ماری بودم . خندان بودی روزهای عسلی ام...وقتی با وجدانم درگیر بودم به من میگفتی هیس صدای وجدان می اید...زمانی که دلم میگرفت میگفتی با خدا بگو و من میدانستم ان روزها فقط همدمم خداست و تو حک کردی تمام حرفهای مرا تمام روزهایی که گذشت...
دوست خوب من من تو را باور دارم میدانم نقش مهمی در ارامش من داری تو مانند دفتری هستی که به قلب من زنچیر شده است ..
تو قلب منی ...تولدت مبارک