خوب بالاخره بعد اینهمه مدت ازمایشمو بردم پیش دکتر محبوبم ...با مامی همزمان.رفتیم دکتر مامانم به خاطر دیابتش و بالارفتن قند خونش اقای دکتر محبوبمو عصبی کرد ...از عصبی شدن دکی تعجب کردم و فهمیدم چقد دکتر مهریونی دارم و بیخبرم ....خلاصه منو دکی تنها شدیم و رسیدیم به ب ررسی از مایش من ....اهن خونم هیچ تغییری نکرده بود و خود دکی هم تعجب کرد براش عجیب بود انگاری ...اره دیگه این نظون میده بد بختیای من تازه سروع شده با کلی قرصو دارو برگشتم خونه و بیست شهریور باید برم پیش دکی جونم...هر چند اینبار یکم بی حوصله بود ولی من دریافتم دکی جونمو با اخمو تخم و اخمو هم دوست دارم و واقعا عاشقشم کاش فامیلم بود خیلی دوستداشتنیه ....خوشگله.....خوشتیپه....خوشرو خوش اخلاق ...خدا حافظش باشه الهی.....
وای خاک بر سرم انگاری خل شدم من انگاری پاک از دست رفتم باید دکترمو عوض کنم یعنی؟؟؟؟؟؟خل نشم یه وقت درد و مرضم پاک یادم میره از دست این دکتر جوننننننن
چشاتو درویش کن دختر....استغفراله.....
دفعه دیگه مامانت باید بمونه پیشت ها گفته باشم :)))
چرا اهن خونت تغییری نکرده ؟ به توصیه های دکی جون عمل نکردی؟ قرص و داروهاتو به موقع نخوردی ؟ یا چی؟
نمیخوام..چشای خودمه باید ببینیش تا بدونی من حق دارم عاشقش بشمو برم تو فکرش
اتفاقا هر دفعه به مامانم میگم با من نمیای تو ها...مامانمم میگه باشه ولی لبخند میزنه یعنی خاک تو سرت
اهن خونم انگاری مرض داره والا 6 بسته قرص خوردم هیچی به هیچی تو بگو 1 شماره تغییر نکرده
اینبار دوز قویتر ی داد گفت اگه تغییر نکرد بار بعد با امپول میزنیم تو سرم تا اهن بره به خونت اگه بازم تغییر نکرد یعنی مشکل جذب روده داری و من ترسسیدم:
همرو هم رعایت کردم ..لامصب نمسدونم اهنم فهمیدمه دکی دوستم تغییر نکرده تا هی برم پیشش