نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

رهسپار بهشتم کن

یه داستان جالب بود میشد ازش چیزای خوبی به عنوان یادگاری برداشت مخصوصا این متن

                                                                   خدا را داشته باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن

خیلی به دلم نشت یه جورایی منو به فکر وادار کرد ...فکر به اینکه اگه خدارو با جونو دل قبول کنیم حتی سختی های زندگیمونم قشنگ  میشه

کاش روزی برسه که همه اتفاقای خوب و بد زندگیمونو به خاطر حکمتای نهفته درونش  درک و شکر کنیم

.......................................................

این رمان داستان زندگی یک دختر ی بود که با ازادی کامل بزرگ شده و اعتقاد چندانی به عقاید دینی نداره

پدر و مادر این دختر مجبور به سفر به دبی هستند و شیدا نمیخواد که باهاشون بره چون عاشق پسر عموشه و دوری از اونو نمیتونه تحمل کنه به همین خاطر به دهنش میرسه کنکور قبول بشه و به بهونه درسو دانشگاه با پدر و مادرش نره و ایران بمونه اما از شانس بدش دانشگاه قبول نمیشه اینجاست که یکی از دوستاش درس خوندن تو حوزه رو پیشنهاد میده با وجود خلق و خوی شیدا خوب طبیعیه که قبول نکنه اما خوب جون نمیتونه دوری میلاد پسر عموشو تحمل کنه مجبور میشه قبول کنه و به حوزه بره

اینجاست که دنیاش تغییر میکنه و سعی میکنه توبه کنه هر چند خودش احساس میکنه تظاهر به تغییر داشته

لابه لای همه این اتقاقا که محور اصلی داستان هست یه دختر به شیدا زنگ میزنه وبهش میگه میلاد ادم هوس بازیه و دخترای زیادی و بد بخت کرده و میلادم با رفتارای عجولانه ای که برای به دست اوردن شیدا میکنه این واقعیت تلخو باری شیدا به حقیقت میرسونه در صورتی که اصلا این طور نیست و اون دختر فقط به خاطر ترس از دادن میلاد این جریان هوس بازی بیان میکنه

اینجای داستان برای من جالب بود خوب علاقه واقعی بین شیدا و میلاد نبود والا با یک تلفن کسی نمیتونه زندگیشو علاقشو و حتی کسیو که اینهمه دوسش داره رو زیر پا بزاره درسته این یک داستانه اما بودن کسایی که به خاطر کوچیک ترین مسایل زندگیشون به هم خورده..

تحت شرایطی شیدابا یکی از پسرای حوزه ازدواجج میکنه و تمامی مشکلاتی که در زندگیشون به وجود میاد به خوشبختی میرسه

زندگی شیدا بعد ازدواجش خیلی جالب بود 

صبر حامد شوهر شیدا دربرابر اونهمه ناملایمتی واقعا ستودنی بود البته من ایمان دارم در دنیای واقعی همچین ادمهایی هستن


نظرات 8 + ارسال نظر
علی اسفندیاری دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 10:23 http://eshqh.blogsky.com/

سلام

به وبلاگ های مختلف با احساسان سر زدم ، و دلیل اصلی نوشتنم در این فصل و سال جدید نوشتن آنان بود. مثل وبلاگهای زهر مار عسلی، زندگی من و
جایی برای گفتن دلتنگیها و ...
که ماشاء الله زیاد بودند، ملاکم در انتخاب آنها آپدیت شدن آنها در سال جدید و احساسی و خاطره ای بودن آنان بود.

نکات سبک زندگی و احساس های هریک و فرهنگ های متفاوت و یا همسان هر یک از این نویسندگان محترم برایم جالب توجه بود.

نوشتار هر یک از این عزیزان نشان از سبک زندگی و دغدغه های خاص نویسندگان آنان بود.

این نکات فعلا تا بعد که اگر وقت و حوصله بود بیشتر بنویسم.
این را نوشتم که بگویم من هم آمدم اگر قبول بشم ادامه می دم.

مرموز یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 22:16

دوباره سلام

تخیلم که به کار بیفته دیگه از کنترلم خارج میشه... توش غرق میشم بیرون اومدنمم با خداست... گاهی هم به خاطر فاصله تخیلهام تا واقعیت افسردگی میگیرم!
اما اعتراف میکنم تخیل کردن خیلی لذت بخشه... میتونی تو تخیلات همه چی داشته باشی ... البته از طرف هم خیلی غم انگیزه که بعضی چیزا رو فقط باید تو تخیلت داشته باشی...
سخت ترین لحظه هم اون موقعی که یه چیزی، کسی و صدایی تو رو از اون سرزمین رویایی ذهنت میکشه بیرون و پرتت میکنه توی واقعیت بی قواره

دوباره علیک سلام
دوست خوبم راجب تخیل کاملا متین گفتی...منم گاهی این جور میشم اما خوب اینم برای خودم مدام تعریف میکنم که زری دنیا واقعی با این ذهنیت و تخیل فرق داره...بابت همین کمتر اذیت میشم ...گاهی تو خیالاتم خودمو یه پسر خوشتیپو خوش گل فرض میکنم چرا شو نمیدونم؟اما بد فورم حس میکنم اون جور حالم بهتره
اوفففففففف خدا عقلم بده

رضا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 12:51 http://tobe94.blog.ir/

سلام ..من از اوناش نیستم که الکی بیام وب یه نفر و ازش تعریف کنم بعدش بگم بیا وبم...وی اومدم اتفاقی اینجا...دوس دارم تو هم یه نگاهی به وب ما بندازی..چیزایی توش هست که شاید شاید به دردت بخوره !!!!!

یا علی

سلام
الان شما از وبم تعریف کردی؟ایا؟؟؟باشه میام
ولی خودمونیم دعوتم که نکردی

شین شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 15:09 http://thelittletraveler.blogsky.com/

سین کسیه که دوستش دارم. سین دوست پسرمه

چه خوب من فکر میکردم برادرته

سرباز شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 11:34 http://mylifedays.blogsky.com

سلام آبجی...
خیلی وقته سر نمیزنی...
خوبی؟

ممنون
من شرمنده ام
راستی سلام

انوش شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 10:07 http://pesar-maman.blogfa.com/

ینی من هم برم حوزه؟ راهم میدن؟

فک نمیکنم
اصلا بهش فکر هم نکن

مرموز جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 22:18

سلام زری جان. کیف احوالک؟
این جمله که نوشتی با رنگ قرمز رو مامانم همیشه به من میگه، حس خوبی به آدم میده...
داستان جالبی داشت، یاد خودم افتادم میخواستم برم حوزه بابا نذاشت البته جریان من عشقی نبود خودم دلم میخواست برم

خوب خلاصه میگیا

خیلی دلم میخواد کتاب بخونم اما هنوز نمیدونم چی... رمان تخیلمو به کار میندازه به خاطر همین دوست ندارم، روانشناسی هم همینطور.. دینی و مذهبی هم فعلا حوصله اشو ندارم.. دیگه چی میمونه؟ آشپزی

سلام مرموزی جان مهربان...من خوب شما چه کیف احوالک
چقدر خوب که این جمله رو از مامان گلت شنیدی ...معلومه که تاثیر گذاریش هم بیشتر خواهد بود
من هرگز به حوزه فکر نکردم به نظرم کار خیلی سختیه...مرد کهن میخواهد
جدا خوب خلاصه میگم؟؟؟؟
اشپزی...بله اشپزی کتاب خوبیه این نشون میده جناب کار عملی بیشتر دوست داری ...مگه بده تخیلت به کار بیوفته؟؟؟هوم؟؟؟

علیرضا پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 23:50 http://ithouse.blogsky.com

ویژگی های یک سایت خوب چیست؟

آیا میخواهید یک وبسایت موفق داشته باشید؟

با ترفند های وبلاگ نویسی آشنا هستید؟

ما به شما آموزش میدهیم!

همه و همه در لینک زیر...

http://ithouse.blogsky.com/1394/04/31/post-214

ولمون کن جون عمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد