نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

ترم اخری

ترم اخری

معمولا ملت ترم اخر که میشن انگیزشون بیشتره...میگن خوب دیگه داره تموم میشه و سعی تلاششون بیشتر میشه منتها منن این وسط چرا با همه این ادمهای کره خاکی فرق دارم خدا داند...

اینروزا هیچ حوصله درس خوندن ندارم اصلا نمیدونم چمه...دلم تنگه..دیشب تو گروه خانوادگی گفتم دلم تنگه و بقیه گفتن برای کی..؟سوالشون جالب بود و به فکر وادارم کرد ....جدا برای کی...کسی که باید باشه و نیست ..

بهشون گفتم نیمه گمشدم..خندیدن

گفتن نیمه گمشدت کیه ؟

و بازم به فکر وادارم کرد ن.....فکر راجب نیمه ای که گمشده...کاش جداقل میدونستم کیه:))

...............................................................

میانترما این ترمم افتضاحه حالم از استاد هوش مصنوعی مون بهم میخوره هر چی بهش فوش بدم کمه مردک عقده ای..:((


بازی کلش این روزا عجیب منو درگیر خودش کرده...:((

زخم پاییز

یه داستان عالی ....یه نثر  روان...یه متن بی نظیر...

دوست ش دارم خیلی زیاد اونقد که منو وادار میکنه ساعت ها بهش فکر کنم و نکات مثبتشو شماره بندازم تو مغزم...و اونقد تک که حس میکنم ارزش چند با رخوندنو داره ..من این رمانو و همه رمانهایی که تا حالا خوندم به صورت مجازی بوده و بعضی هاشون واقعا برام بی نظیرن پس اینجا مینویسم راجبشون


داستان راجب زندگی یک پسر معلول ه یک پسری که محدوده و با دنیای اطرافش مشکل داره  ..با ادمهای جامعه مشکل داره با خانوادش مشکل داره ...و معلولیتش یک علت بیشتر نداشت جزمصرف دارو های افسردگی مادرش در زمانی که در اوج سر خوردگی بوده....معلولیت راهی نداشتن سه انگشت بوده اما با به دنیا اومدن سوی چشماش کمتر شده و به تعبیری یکی از چشماش کور و دیگری کم نور شده ...زندگی راهی و بزرگ شدنش بادر د همراه بوده و جالب اینجاست که داستان از 27 سالگی راهی شروع میشه و تک تک غمها و محدودیت هاشو در طی داستان بیان میکنه ...و اما تی تی دختری که در اوج سلامت هست ولی با راهی ازدواج میکنه هر چند ازدواجشون کمی عجیبه و خانواده راهی بیخبرن و کلی دعوا در همین رابطه رخ میده ولی به نظرم همین مخفی بودن ازدواجشون رنگ .و لعاب قشنگی به داستان داد ...الکن بودن راهی  هم یک نقص بارز بود که خیلی جاها عصبیش میکرد ..این جا هم داستان شدید به دلم مینشت و در کل داستان تلاش تی تی برای پیوند خوردن خانواده کوچک خودش و راهی که با شکل گرفتن طوفان پسرش مجبور شدن  ازدواجشونو علنی کنن قابل ستایش بود....و یک متن کوتاه خیلی به دلم نشت

شاید ما الان به فامیلامون احتیاج نداشته باشیم ولی بعدها بچه هامون فامیل میخوان

خیلی زیبا بود و من خیلی زیاد این رمانو دوست داشتم

از سایت نود هشتیا دانلودش کردمو خوندمش

رهسپار بهشتم کن

یه داستان جالب بود میشد ازش چیزای خوبی به عنوان یادگاری برداشت مخصوصا این متن

                                                                   خدا را داشته باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن

خیلی به دلم نشت یه جورایی منو به فکر وادار کرد ...فکر به اینکه اگه خدارو با جونو دل قبول کنیم حتی سختی های زندگیمونم قشنگ  میشه

کاش روزی برسه که همه اتفاقای خوب و بد زندگیمونو به خاطر حکمتای نهفته درونش  درک و شکر کنیم

.......................................................

این رمان داستان زندگی یک دختر ی بود که با ازادی کامل بزرگ شده و اعتقاد چندانی به عقاید دینی نداره

پدر و مادر این دختر مجبور به سفر به دبی هستند و شیدا نمیخواد که باهاشون بره چون عاشق پسر عموشه و دوری از اونو نمیتونه تحمل کنه به همین خاطر به دهنش میرسه کنکور قبول بشه و به بهونه درسو دانشگاه با پدر و مادرش نره و ایران بمونه اما از شانس بدش دانشگاه قبول نمیشه اینجاست که یکی از دوستاش درس خوندن تو حوزه رو پیشنهاد میده با وجود خلق و خوی شیدا خوب طبیعیه که قبول نکنه اما خوب جون نمیتونه دوری میلاد پسر عموشو تحمل کنه مجبور میشه قبول کنه و به حوزه بره

اینجاست که دنیاش تغییر میکنه و سعی میکنه توبه کنه هر چند خودش احساس میکنه تظاهر به تغییر داشته

لابه لای همه این اتقاقا که محور اصلی داستان هست یه دختر به شیدا زنگ میزنه وبهش میگه میلاد ادم هوس بازیه و دخترای زیادی و بد بخت کرده و میلادم با رفتارای عجولانه ای که برای به دست اوردن شیدا میکنه این واقعیت تلخو باری شیدا به حقیقت میرسونه در صورتی که اصلا این طور نیست و اون دختر فقط به خاطر ترس از دادن میلاد این جریان هوس بازی بیان میکنه

اینجای داستان برای من جالب بود خوب علاقه واقعی بین شیدا و میلاد نبود والا با یک تلفن کسی نمیتونه زندگیشو علاقشو و حتی کسیو که اینهمه دوسش داره رو زیر پا بزاره درسته این یک داستانه اما بودن کسایی که به خاطر کوچیک ترین مسایل زندگیشون به هم خورده..

تحت شرایطی شیدابا یکی از پسرای حوزه ازدواجج میکنه و تمامی مشکلاتی که در زندگیشون به وجود میاد به خوشبختی میرسه

زندگی شیدا بعد ازدواجش خیلی جالب بود 

صبر حامد شوهر شیدا دربرابر اونهمه ناملایمتی واقعا ستودنی بود البته من ایمان دارم در دنیای واقعی همچین ادمهایی هستن


رسوب

چند روزی میشه رمان رسوب خوندم یه سبک جالب داشت هر چند زیادی اب تاب داده بود بهش ولی استبداد پدر کیان برام غیر باور نبود چون دیده بودم مثلشو ادمهایی که خوشی خودشونو فدای خوشی بچه هاشون میکنن فقط برای اینکه زندگی به میل اونا باشه


و اما هلن دختر داستان...تنهاییاش عجیب بود و اینکه اینقدر راحت خودشو تسلیم یک پسر حالا هرجند عشقش باشه اینو نتونستم درک کنم

 و در انتها پایان خوبی داشت و میشه صبوری از این داشتان به عنوان هدیه قبول کرد

بگذار امین دعاهایت باشم

بگذار امین دعاهایت باشم


یک رمان معمولی بود.......... با نوشتاری سنگینو  گاهی پرت 


دختر داستان یعنی آمین یه (مظلوم مستقل) با دیدی روشن بود یه ادم سفید که بعد از تحمل سختی ها روزی تصمیم میگیره


سیاه بشه اما در کل داستان سیاهی دیده نمیشه نهایتا امین خاکستری میشه ...درسته روال داستان کمی عجبیه اما میتونم


باور کنم این داستان تو زندگی واقعی هم میشه که باشه


رمان خوبی بود اما در کل خیلی جذاب نبود

Image result for ‫بگذار آمین دعایت باشم‬‎

عشق یوسف

چند روز پیش رمان عشق یوسف  و خوندم بی نهایت دوسش داشتم بعد مدتها رمانی بود که وقتی شروعش کردم دلم نمیخواست کنارش بزارم

نازنین78 نویسنده این رمان و در واقع نویسنده  رمان نیش خیلی قشنگ تونست یه عاشقانه رو به تصویر بکشه یک تضاد زیبا رو با نثری روان مخلوط کرد و برای من بسیار شبرین بود

اخلاق لات منشانه یوسف شخصیت اصلی رمان برام دوست داشتنی بود و جالب اینجا بود که ایدا دختر داستان با وجود اینکه پزشک بود عاشق یوسف کابینت ساز میشه ...همین میتونه یک تضاد بزرگ و تقاوت چشم گیری باشه  و یک امتیاز برای متمایز شدن...

من که دوست داشتم و میتونم بگم بعد این رمان نمیخوام فعلا کتابی بخونم چون حس میکنم اونقد  این داستان تو ذهنم واقعی جلوه کرده که فعلا امادگی پذیرش داستان دیگه ای ندارم

رمان

از الان به بعد تصمیم گرفتم رمانایی که میخونم وو اینجا ثبت کنم تا یادم بمونه البته بعضیاشون واقعا قشنگن و بعضیاشونم نه.

تا الان شاید هزارتا بیشتر رمان خوندم اما اونایی که یادمه فعلا

چشمهایی به رنگ عسل

اله ناز جلد یک و دو..... میگل جلد یک و دو.....شفق(این رمان برای بالای 18 نوشته شده)

ایین من...همخونه...لحظه ای با ونوس...و خیلی رمانهای دیگه که یادم نیست

..................................................

اما به تازگی رمانی که خیلی دوست داشتم رمان نیش بود  ..با وجود ضعف هایی که داشت اما قشنگ بود الان دربه در دونبال رمان پاورقی زندگی جلد دومش هستم اما نیست که نیست و من بابت این موضوع ناراحتم