نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

....

دیروز یعنی 7 تیر اخرین امتحانو دادم و تموم ...اما چیزی که مشخصه اینکه از حالا باید بشینم هی دعا کنم خدایا قبول بشم


خدایا قبول بشم... اما دیگه نمیخوام بهش فکر کنم هر چی پیش اومد اومده دیگه ...حوصله ام درد گرفت از بس بهش فکر کردم...

..........................................................

روزه گرفتن تو این روزای گرم کار سختیه الحق...مخصوصا معده درد هم داشته باشی و احساس کنی سر دلت میسوزه ...حالا


نمیدونم این اسید معده است یا از سر گرسنگیه؟؟..


چند وقتیه حس میکنم سگ شدمو تا تقی به توقی میخوره امپر میسوزونم ..این وضعیتو اصلا دوست ندارم............اینکه صدای


قاشق چنگال و بشقاب ها رو مخت باشه یعنی داری نابود میشی...اینکه کوچکترین صدایی دیونت کنه یعنی فنا شدی رفت






دلم میخواست الان روبه یه دریایی بودمو یکمی از این اشوب درونم اونجا خالی میکردم یه جایی که من باشمو خداو ارامش


نظرات 6 + ارسال نظر
علی امین زاده چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 08:21 http://www.pocket-encyclopedia.com

از اون توصیف صداها چقدر خندیدم!
یاد پدر و مادرهایی افتادم که به بچه ی شان نهیب می زنند: نخند! چه معنی داره بلند بلند می خندی؟!؟!

(تعجب نکن خودم همچین آدمهایی دیدم. زیاد هم هستند.)

مرموز جمعه 12 تیر 1394 ساعت 09:54

سلام زری جان

امیدوارم نمره هات خوب بشه و پاس کنی همه این درسارو...
حس و حالت برام قابل درکه، منم گاهی اینطوریم، آدم میخواد اینطوری نباشه ولی دست خودش نیست

خوبه که خوببببببببببببب درک میکنی خوشحالم از این بابت

سید پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 01:09 http://land-afg.blogsky.com

سلام
بابت محبت تون ممنون
با گله کردن هیچوقت چیزی درست نمیشه
این روزا هر وبلاگی رو که باز میکنی پر میشه گوشت از پست هایی که بوی خستگی و ناامیدی میده
زندگی همچنان ادامه داره
حتی اگه من و ابوی فردا بریم مدافع حرم شیم
زندگی میگذره حتی اگه سخت باشه
این شمایی که مشخص میکنی روزات چطور بگذره
شاید بهتره باشه برای تغییر حال اساسی به ازدواج کردن و متاهل شدن فکر کنید
ازدواج از نوع معقول نه شتاب زده و بقول بچه ها:یهویی.....
من اگه الآن مثل لطیف یه پسر یا دختر میداشتم دیگه هیچی از خدا نمی خواستم
اسمش رو هم میذاشتم علی احسان.
این تنها آرزوی منه

سلام
لطف نبود حسی بود که داشتم و بهتر دونستم بیانش کنم
میدونم با گله کردن چیزی عوض نمیشه حد اقلش اینکه خودمو اینجا خالی میکنمو چینی نمیشه صورتم
واسه اکثر وبلاگا هم هم عقیده ام شاید از این به بعد گله هامو رمز دار کردم تا گوش کسی درد نیاد
والا ازدواج سخت ترین و در عین حال قشنگترین مرحله زندگی ادمهاست اما خوب این روزگار سخت گرفته فعلا اونم ناجور...سعی میکنم این سختیارو یه مدلی برای خودم اسونتر کنم ولی بازم به قوت خودشون پا برجا هستن
مثل لطیف؟؟ایا شما به دردسرهای لطیف اشنا هستید؟؟؟
منم بچه ها رودوست دارم و چه بسا این روزا رویای داشتن یه بچه تو سرم مدام در مانوره.. خنده داره مگه نه؟

امیدوارم به زودی به ارزوت برسی اقا سید

امین چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 22:24

سلام
ببخشید یادم نبود بگم شوخی میکنم
و ببخشید دیگه ازم ناراحت نشی یه وقت

ناراحت نیستم امین جان
اما گاهی ادم باید جدی باشه و یه جورایی همدرد باشه

... چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 22:00 http://footsteps.blogsky.com

سیگار بکش!

ممنون بابت راهنمایی خوبت

امین سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 23:59

سلام
اگه این صحنه رو که تصور میکنی و میگی کاشکی مثل این دخمله توی عکس بودی باور کن همونجوری که نشستی و داری به نمیدونم چه چیزهایی فکر میکنی پرتت میکردم توی آب , خرسه که نیستش بخورتت ..میمونی خراب میشی اینجوری خو اینطوری اصرافه , ترجیح میدم غذای ماهی ها بشی .
شنا که بلد نیستی ... بلدی

الان این چه کامنت بی نمکی هست
یاد بگیر وقتی یه نفر از حس و حالش میگه شوخی بیمزه نکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد