نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

اتفاقات این چند روز

من دوباره برگشتمو سعی در نوشتن دارم همونطور که از شواهد امر پیداست به دلیل جام جهانی امتحانات امسال زودتر برگزار میشه هرچند دانشگاه پیام نور در تاریخ  امتحاناتش هیچ تغییری ایجاد نکرده و بابت همین برای اولین بار ازشون متشکرم...

تو این مدت که نبودم خوب این اینترنت کوفتیمون خراب بود هر چی مودمو روشن میکردی نمیگرفت که نمیگرفت کلا خط تلفنمون ایراد داره چه کنیم دیگه ...اما الان که خوبه خدارو شکر...

تو شب ارزوها خیلی دلم میخواست میتونستمو مینشستم با خدا حرف میزدم به زبون خودم نه به زبون عربی...شاید اونطور ثوابش هزار برابر بشه اما دلم میخواست با زبون هخودم ازش بابت داده هاش تشکر کنم و ارزوهامو بهش بگم...اما از اونجایی که عروسی پسر همسایمون بود نتونستم به هیچ زبونی با خدا حرف بزنم...

شاید خدا خوشش نیومد که من ارزوهامو بگم چه بدونم والا...

جدیدا یه برنامه چت نیم باز رو گوشیم نصب کردم خوبه از بیکاری بهتره البته به خودم رحم کردمو طرح شبانه خریدم تا مجبور نباشم تمام روزو درگیرش بشم همچین ادم بی خودم من:))))

این سریال خط بود..وای یعنی اونقد دوسش داشتم که نگو پر از اتفاقات تکان دهنده بود ..واقعا کامران تفتی قشنگ بازی کرد ...

روز معلم هم گذشت و من به بابام تبریک نگفتم میزارم یه هو روز پدر قشنگ بهش تبریک میگم روز مادر هم به مامانم یه قوری با در زرد خریدم خوب بود دیگه کار یکه از دستمون بر میاد...

سه شنبه امتحان میانترم نظریه دارم برام دعا کنید ..امارو زبانو که خوب داادم حالا ببینیم چی میشه

نظرات 3 + ارسال نظر
یک دختر پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 17:20 http://zendegiyejadidemaan.blogfa.com/

یادت نره ها به بابات تبریک بگی...برا حرف زدن با خدا که لازم نیست سر نماز باشی میشه همه ادم با خدا حرف زد ..من که تو عروسیم برم همش با خدا حرف میزنم هی گلایه میکنم میگه خدایا اینم عروس کردی منو هنوز نکردی:((

من زیاد با خدا حرف میزنم خودش شاهده اما خوب دوست داشتم تو شب ارزوها بشینم یه گوشه و حرفامو رو به اسمون بهش بگم

نانا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 21:49 http://nana072.blogfa.com

سلام
بعضی ادمادوس دارن ازاتفاقای زندگیشون بگم منم همینطور...
ولی متاسفانه اکثراتفاقات زندگیه من تلخن تلخ تراززهرمار...
شایدم برداشت من اینه...
من هرروزکه بیدارمیشم اصلامنتظراتفاق خوب نیستم
دنیاواسم یک رنگ شده...
به منم سربزن...میسی

mehdi شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 15:14

زری جان دنیای تو مثل دنیای من متفاوته.به دور و بریام اهمیت نمیدم.تنها خونه اجاره کردم تو ی شهر بزرگ ارشدم و میخونم منم عاشق رمانم .اما بر خلاف شما قهوه رو دوست دارم.منم مادرمو تا سر حد مرگ دوست دارم.دوست ندارم قاطی زندگی دیگران بشم.همیشه کسرم تو کار خودمه عاشق لباسایی هستم که فقط تو تن خودم باشه و ...

من اصلا قهوه نمیخورم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد