نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...
نوشته های یک دی ماهی

نوشته های یک دی ماهی

مینویسم چون ارامم میکند...مرا چون منی درک میکند ولا غیر...

من محکمم..من قوی..میجنگم با زندگی

ح ال جسمی:

سر ما خورده اما نه انقدر شدید که نای حرف زدن نداشته باشم..اونقدی سرحالم که بتونم الان بنویسم و از اوضاع ام بگم

ح ال روحی:

راجبش هیچی نگم بهتره..فقط در همین حد که خوبم اما عالی نیستم هنوزم از دست همه شاکیم...


......................................

2 شب پیش عمه خانم تماس حاصل فرمودندنو به بابای ما گفتن جناب پسر عمه زا گفته من نمیتونم ماشینمو بفروشم و شغلمو عوض کنم اونقد از این حرفشون کفری بودم که جلوی دستم بود این عمه خانم میزدم لهش میکردم...

بابام اما این بابام یعنی به حد مرگ نا امیدم کرد با این طرز حرف زدنش ..

میگه شرمنده ام به خدا خود دختر راضی نیست

فک کنم عمه خانوم گفتن مگه سری پیش نگفته هر چی بابام بگه

زنه بی عقل من اونسری خوبه براش توضیح دادم  که من از دست برخوردای بابام شاکی ام و الان دیگه نمیدونم چی بگم شما و بابام خودتون ببرید و بدوزید..اون دفعه دقیقا قبل محرم زده بودم به رگ بی خیالی و گفتم هر چه باداباد اخه بابام هی تند تند میگفت دیگه بهتر از این وجود نداره پسره 32 سالشه بی اعصاب

بهتر از وجود نداره...توف

اما من مرغم یه پا داره تا بتونم جلوی این ازدواج احمقانه رو میگیرم فعلا که زدم ترکوندمشون و اونام رفتن پی کارشون

برام مهم نیست بابا چی میگه دیگه حرفاش ذره ای بارم مهم نیست سکوت میکنم خدا خودش بهتر میدونه چکار کنه..من به دل نگرفتم اما این نا حقی ها رو نمیبخشم

دقیقا 30 امتحانتمه دعا کنید

بابت مادر شدن سارای عزیز خوشحالم خدا یا شکرت


نظرات 2 + ارسال نظر
سرباز چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 11:56 http://mylifedays.blogsky.com

راستش من همیشه بااین طرز فکر که زندگی یه جنگه مشکل داشتم. حتی اگه جنگجوی خوبی باشی، خسته ات میکنه. زندگی نه جنگه نه رقابته. زندگی یه همراهیه. همراهی با کسایی که دوستمون دارن و دوستشون داریم.

بله خوب میدون جنگ نیست اما گاهی باید برای سرنوشتت... با دیگران بجنگی باید با چنگ و دندون برای چیزایی که دارن مجبورت میکنن رهاشون کنی بجنگی باید حفظشون کنی..
حرفهای منو فقط کسی میتونه بفهمه که در شرایط من باشه...

مهدی دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 14:07

( پسره 32 سالشه بی اعصاب بی دین سابقه اعتیادم داشته باشی )

وقتی به این جمله ات رسیدم باور کن قاه قاه خندیدم :) میدونی چرا آخه این پسر عمه ات خیلی شبیه من هست یعنی شبیه همه پسرها هست آخه ما پسرها همه مثل هم هستیم ... همه ما معتادیم البته اینم بگم که این روزها تریاک کشیدن جزء اعتیاد حساب نمیشه چرا که تریاک کشیدن صد شرف دارد به شیشه و کراک میدونی چرا چونکه آدمهای تریاکی هیچ فرقی با آدمهای سالم ندارند اتفاقا عقلشون بهتر از آدمهای سالم کار میکنه و اگر تریاکشون سر وعده بکشند مثل فرشته ها هستند آخه من خودم این تجربه را دارم و داشتم
باورت نمیشه زمانی که پدرم ورشکست نشده بود من در یک دهکده کوچک تریاک میکشیدم تمام زنهای همسایه از خداشون بود که با من حرف بزنند و با من دوست بشن اما من به هیچکدام محل نمی زاشتم آخه فکر میکردم که آدم حق ندارد با زنهای مردم حرف بزند و این کار ناپسندی هست ( بعدا فهمیدم که خریت میکردم )
راستش من در رابطه با آدم معتاد کلی حرف دارم و معتقدم اگر مرد معتادی باشد که عاشق زنش باشد از همه مردهای دنیا عاشق پیشه تر خواهد بود
البته به تو توصیه نمیکنم که با آدم معتاد ازدواج کنی اما به تو توصیه میکنم اگر آدم پولداری بود که معتاد بود اشکال ندارد که با آن ازدواج کنی

شما نوشته های منو با زندگی خودت مقایسه نکن..شما مردی و من یه دختر شما دهه 40 رو هم گذروندی و من هنوز دهه 20 زندگیمم..مثلما دید شما نسبت به یک مرد با دید من متفاوته..
من و تمامی دختران همسن من از اینکه شریک زندگیمون یک مرد معتاد حالا به هرچی به نظر من فرقی نداره
باشه بیزاریکم و برامون خوشایند نیست...
معتادد پولدار بودن چیز جالبیه به نظرت...اعتیاد یعنی مریض و من از بیماری که درصدصد در فکر علاج بیماریش نیست بدم میادوومتنفر این پسر عمه من الان میگن معتاد نیست اما من مشکوکم و میترسم فعلا که قضیش تمام شده الهی که دیگه ام تکرار نکنن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد