دلم بد جوری ارامش میخواد...حس عجیبی دارم حسی شبیه تنهایی مطلق یکمی هم مثل فرو رفتن تو تاریکی ...
اوضاع هیچوقت اونطوری که دوست دارم پیش نمیره ...نمیدونم تا به حال به ارزویی رسیدم یانه؟؟؟اصلا یادم نمیاد
ارزویی داشتم یا نه؟
خسته ام ..خیلی ...دلم یه تغییر میخواد.... یه تغییر به اندازه عوض شدن کلی این زندگی...خیلی عجیبه ..خیلی
اوضاع جسمیم خدا رو شکر خوبه اما استخونای بدنم یه مدت بد صدا میده مامان میگه بریم دکتر اما تو این شهر کوفتی مگه دکتر خوبم هست ..هر دکی خوبی هم که بوده بعد مدتی شنیدیم رفته تهران من موندم این ادمها چه مخلوقات عجیبی هستن مگه خون تهرانیا رنگین تره..مگه کم از این ملت بدبخت پول میگیرین...خلاصه دیگه گفتم بذاره ماه بعد بریم اخه میخوام یه گواهی هم بگیرم چون کمرم درد میکنه و نمیتونم ورزش کنم برای دانشگاه اخه این ترم تربیت بدنی برداشتم....
درد که یکی دوتا نیست